اصحار

لغت نامه دهخدا

اصحار. [ اِ ] ( ع مص ) به صحرا بیرون شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). به صحرا بیرون آمدن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). اَصْحَرَ القوم ُ؛ برزوا الی الصحراء لایواریهم شی ٔ، تقول : رأیتهم مصحرین ؛ ای بارزین الی الصحراء. ( اقرب الموارد ). || اصحار مکان ؛ پهناور شدن آن یعنی همانند صحرا گردیدن آن. ( از اقرب الموارد ). فراخ گردیدن جای. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || اصحار امر و اصحار به امر؛ آشکار ساختن آن ، گویند: لاتصحره امرک و اَصحر بما فی قلبک. ( از اقرب الموارد ). || اصحار مرد؛ یکچشم گردیدن وی. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

بصحرا بیرون شدن . بصحرا بیرون آمدن . یا اصحار مکان . پهناور شدن آن یعنی همانند صحرا گردیدن آن . فراخ گردیدن جای . یا اصحار امر و اصحار بامر . آشکار ساختن آن .

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اِصحار به کسر همزه به معنی به صحرا رفتن می باشد و از آن به مناسبت در باب صلات سخن رفته است.
به صحرا رفتن برای خواندن نماز عیدین و نماز استسقاء ( نماز باران) مستحب است، مگر برای ساکنان مکه که برای آنان خواندن آنها در مسجد الحرام افضل است.
اصحار برای نماز حاجت مستحب است.

پیشنهاد کاربران

بپرس