اصبغ

لغت نامه دهخدا

اصبغ. [ اَ ب َ ] ( ع ص ، اِ ) سیل بزرگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بزرگترین سیلها. ( قطر المحیط ). || کسی که در وقت زدنش در جامه ریده باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کسی که هرگاه زده شود در جامه خود حدث کند. ( از قطر المحیط ). || گل و لای تُنُک سیاه. || مرغ سپیددم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). پرنده سپیددم. ( از قطر المحیط ). || اسب سپیدپیشانی یا سپید اطراف گوش یا سفید فش یا دم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). اسب سپیدپنجه و اسبی که همه دنبالش سپید باشد. ( مؤید الفضلاء ). اسب سپیدپیشانی یا اسبی که کناره های گوش آن سپید باشد. مؤنث : صَبْغاء. ج ، صُبْغ. ( قطر المحیط ).

اصبغ. [ اَ ب َ ] ( اِخ ) ابن حجربن سعد همدانی. پیامبر ( ص ) را درک کرد و چون برادر وی یزیدبن حجر بر دست معاذ در حیات پیامبر ( ص ) اسلام آورد، در خشم شد و در راه معاذبن جبل نشست تا او را بکشد ولی در این راه توفیق نیافت. آنگاه مسلمانی گزید و در زمره نیکان درآمد. ( از الاصابة ج 1 ص 111 ).

اصبغ. [ اَ ب َ ] ( اِخ ) ابن خلیل قرطبی. از یحیی بن یحیی لیثی روایت کرد. ابن فرضی گوید: متهم به دروغ است و شیخ مالکیان ابوعمرو سعدی به من خبر داد که شنیده است اصبغ گفته است : اگر در میان کتب من سر خنزیر باشد بهتر است تا تصنیفی ازآن ِ ابوبکربن ابی شیبة... و این را با اسناد بدینسان هم آورده اند: اگر در تابوت من سر خنزیر باشد بهتر است تا مسند ابن ابی شیبه. وی بسال 272 هَ. ق. درگذشت. ( لسان المیزان ج 1 ص 458 ). و رجوع به همان صفحه و ص 459 شود.

اصبغ. [ اَ ب َ ] ( اِخ ) ابن دحیة. از رشدین بن سعد خبر منکری روایت کرد ولی رشدین سست است و اصبغ از وی قوی تر است. ( از لسان المیزان ج 1 ص 459 ).

اصبغ.[ اَ ب َ ] ( اِخ ) ابن زید. محدث و مولای عمروبن حریث بود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کنیت وی ابوعبداﷲ و تابعی بود. و رجوع به ابوعبداﷲ در همین لغت نامه شود.

اصبغ. [ اَ ب َ ] ( اِخ ) ابن سفیان کلبی. ابن معین گفت او را نمیشناسم و ازدی گفت مجهول است ، از عبدالعزیزبن مروان چیزی روایت دارد - انتهی. عقیلی گفت : از عبدالعزیزبن مروان از ابوهریره از سلمان روایت کرد، گفت از پیامبر ( ص ) پرسیدم : ای رسول خدا! خداوند پیغمبری نفرستاد جز اینکه آشکار شد کسی که پس از او خواهد آمد، آیا پیامبر پس از تو معلوم هست ؟ گفت : آری ! علی بن ابی طالب. محمدبن حمید از سلمةبن فضل از ابن اسحاق از حکیم بن جبیر از حسن بن سفیان از اصبغبن سفیان حدیث را به او روایت کرد. عقیلی گوید و حکیم سست است و حسن و اصبغ مجهول اند و جز در این حدیث شناخته نشده اند. و ابن عدی قول ابن معین را نقل کرده و گفته است او همچنان که گفته است مجهول و ناشناخته است و اهل یمن همچنان که گفته است از وی روایت کرده اند. ( از لسان المیزان ج 1 ص 459 ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

نام وادیی است در بحرین

پیشنهاد کاربران

بپرس