اص

لغت نامه دهخدا

اص. [ اَص ص / اِص ص / اُص ص ] ( ع اِ ) اصل. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ). بن و بیخ. ( آنندراج ). اساس. ( قطر المحیط ). ج ، اصاص. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( قطر المحیط ). اس .

اص. [ اَص ص ] ( ع مص ) درخشیدن چیزی. ( منتهی الارب )( قطر المحیط ). || سخت گردیدن گوشت ناقه ومحکم شدن پیوستگی الواح آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). سخت شدن گوشت ناقه و پیوستگی الواح آن ، و پر شدن گوشت و بهبود یافتن و فربه شدن آن. ( قطر المحیط ). || بسیارشیر شدن ناقه. ( منتهی الارب ). || شکستن چیزی. || نرم کردن چیزی.( اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || انبوهی کردن قوم با یکدیگر. ( از قطر المحیط ). تنگ بر یکدیگرآوردن. انبوهی کردن بعضی بر بعضی. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

درخشیدن چیزی . یا سخت گردیدن گوشت ناقه و محکم شدن پیوستگی الواح آن .

پیشنهاد کاربران

بپرس