چون بگردد پای او از پای دار
آشکوخیده بماندهمچنان.
رودکی.
آشکوخدبر زمین هموار برهمچنان چون برزمین دشخوار بر .
رودکی.
اشکوخیدن. [ اَ / اِ دَ ] ( مص ) لغزیدن. زلت. مصدر اشکوخ است که لغزیدن و بسر درآمدن و افتادن باشد، چه اگر کسی پایش از پیش به دررود و بیفتد گویند اشکوخید. ( برهان ). لغزیدن و بسر درآمدن است. در بعض فرهنگها لغزیدن و برپا خاستن است ، با الف ممدوده آشکوخیدن و بی همزه ( شکوخیدن ) هم گویند. ( شعوری ). لغزیدن و بسر درآمدن و افتادن باشد، چه اگر کسی پایش ازپیش به دررود و بیفتد گویند شکوخید. ( آنندراج ). لغزیدن و بسر درآمدن بود. مثلاً چون کسی تند و تیز میرفته و پایش بر کلوخی یا بسنگی بخورد یا بسوراخی دررود یا آب ریخته ای باشد و پایش به دررود و بیفتد گویند که اشکوخید و بحذف همزه نیز درست است. ( جهانگیری ). لغزیدن و بکسر همزه نیز به نظر رسیده. ( سروری ). عثرت. زلت. خزیدن. ( صحاح الفرس ). و رجوع به شکوخیدن شود.