خنیاگر او ستوه و بربطزن
از بس شکفه شده در اشکنجه.
منوچهری.
چون رهیدی بینی اشکنجه دمارزآنکه ضد از ضد گردد آشکار.
مولوی.
گه ز بامی اوفتاده گشته پست گاه در اشکنجه و بسته دو دست.
مولوی.
شاه را گویند اشکنجه ش بکن تا نگوید جنس او هیچ این سخن.
مولوی.
و رجوع به شکنجه شود.