اشکنج.[ اِ ک ُ ] ( اِ ) گرفتن عضوی باشد به سر دو ناخن چنانکه آن عضو بدرد آید. ( برهان ) ( انجمن آرای ناصری ). همان شکنج است و آن گرفتن عضوی باشد به سر دو ناخن چنانکه آن عضو بدرد آید. ( آنندراج ). نِشْکُنْج. نِشگون. نیشگون. وِشْگون. در تداول محلی گناباد: نَخْچُلُک. خَنْجُلُک. و رجوع به شعوری ج 1 ص 135 و شکنج شود.
فرهنگ معین
(اِ کُ ) (اِ. ) نیشگون ، وشکون .
فرهنگ عمید
= شکنج = نشگنج
گویش مازنی
/eshjenj/ وسیله ای در گاوآهن برای کم و زیاد کردن عمق شخم