برون آمد ز دروازه شتابان
نهاده روی زی اشکفت دیوان.
( ویس و رامین ).
اشکفت. [ اِ ک ِ ] ( اِ ) عجب. ( جهانگیری ). عجب و آنرا شکفت نیز گویند و در مقام تعجب شکفتا نیز گویند مانند ای عجب و عجب او شکفتید یعنی در عجب افتاد و بر این قیاس شکوفیدن یعنی شکفته شدن و در شکفت ماندن و رشیدی شکوف بضم بمعنی شکافنده آورده چنانکه اسدی گوید:
قلا دید در لشکر افتاده توف
از آن پهلوان جمله صف را شکوف.
هم شیخ سعدی گفته :
که لشکرشکوفان مغفرشکاف
نهان صلح جستند و پیدا مصاف.
( انجمن آرای ناصری ).
و رجوع به شگفت و اشگفت شود.اشکفت. [ اِ ک ُ ]( مص مرخم ، اِمص ) شکفتن گل را گویند. ( جهانگیری ). شکفتن گل را گویند. شکفت و شکوفه و بشکوفه و اشکفیده واشکوفه مأخذش از اینجاست چون واو و فا تبدیل یابندبمعنی شکفته است. ( انجمن آرا ). باز شدن غنچه و گل.