دست اشکسته برآرد در دعا
سوی اشکسته برد قفل جدا.
مولوی.
جبر چبود بستن اشکسته رایا بپیوستن رگ بگسسته را.
مولوی.
|| ( اِ ) در تداول خراسان ، تپه و ماهور یا زمین پر تپه و ماهور. مأخوذ از معنی لغوی شکسته بمعنی چین وشکن دار. ( حاشیه فیاض بر تاریخ بیهقی ص 695 ) : بندها براند تا از آن اشکسته ها به صحرای باورد رسیدیم. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ). گوسفندان را به اشکسته کوهی راند، داود بر آن کوه شد.( تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 28 ).