اشکر
لغت نامه دهخدا
- امثال :
اشکر من بروقة. رجوع به بروقة شود.
اشکر من کلب .
اشکر. [ ] ( معرب ، اِ ) قسمی پارچه. رجوع به اشکری شود.
اشکر. [ اَ ک ُ ] ( اِخ ) قریه ای است در سوی شرقی مصر. ( از معجم البلدان ) ( مراصد الاطلاع ).
فرهنگ فارسی
قریه ایست در سوی شرقی مصر
فرهنگ معین
گویش مازنی
دانشنامه اسلامی
پیشنهاد کاربران
درشرق گیلان آنهم دردیم به شاخ وبرگ درخت گوینداکنون نی کم وبیش رایج ست