اشکاء
لغت نامه دهخدا
اشکاء. [ اِ ] ( ع مص ) اشکاء کسی را؛ پذیرفتن شکایت وی را. || کسی را شاکی یافتن. ( اقرب الموارد ). || به گله آوردن و افزودن اذیت و گله کسی را. ( منتهی الارب ). افزودن بر اذیت و شکایت کسی. ( اقرب الموارد ). به گله آوردن. ( تاج المصادر بیهقی ). به شکایت آوردن. ( زوزنی ). || دور کردن گله و اذیت کسی. ( منتهی الارب ). گله زایل کردن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر ). از اضداد است. ( اقرب الموارد ). || بیمار یافتن کسی را. ( منتهی الارب ) . || گرفتن چیزی از دیگری برای کسی جهت خشنود کردن وی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || شاخ برآوردن درخت. یقال : اشکأت الشجرة بغصونها؛ ای اخرجتها. ( منتهی الارب ).
پیشنهاد کاربران
اشکیا در زبان لکی به شکل اِ شکیا یعنی : ۱. شکسته شدن و ازبین رفتند. هم خانواده شکستن در فارسی می باشد ریشه آن شکست می باشد
اشکها در زبان لکی باه شکل اِ شکیا یعنی : ۱. شکسته شدن و ازبین رفتند. هم خانواده شکستن در فارسی می باشد ریشه آن شکست می باشد