( آشوفته ) آشوفته. [ ت َ / ت ِ ] ( ن مف / نف ) آشفته. زیروزبرشده : سپاهی همه خسته و کوفته گریزان و سخت اندرآشوفته.
فردوسی.
اگر کشتمندی شود کوفته وزآن رنج کارنده آشوفته وگر اسب در کشتزاری شود کسی نیز بر میوه داری شود دم اسب و گوشش بباید برید سر دزد بر دار باید کشید.
فردوسی.
فرهنگ فارسی
( آشوفته ) ( اسم ) ۱ - پریشان پریشان حال شوریده مضطرب . ۲ - مختل بی نظم بی نسق دچارهرج و مرج درهم و برهم . ۳- متفرق پراکنده. ۴- خشمگین غضبناک مقابل آهسته. ۵ - بهیجان آمده آتشی . ۶- رنجیده سرگردان .۷- کاسد بی رونق . آشفته
فرهنگ عمید
( آشوفته ) ۱. به هم برآمده، خشمگین. ۲. شوریده، پریشان حال.