اشهی

لغت نامه دهخدا

اشهی. [ اَ ها ] ( ع ن تف ) آرزودارنده تر. مرغوبتر. ( آنندراج ). آرزوآورده تر. ( از منتخب ) ( غیاث ). آرزوکننده تر. دوست داشته تر. آرزومندتر. خواهنده تر. ( ناظم الاطباء ). شهی تر. مطلوبتر. خوشمزه تر. لذیذتر. بامزه تر. خوشتر. آرزوانگیزتر. آرزوآورنده تر : و من سجعات الاساس ، اللحم المبرز اشهی و النفس الیه اشره. اشهی من الخمر. النفعه ادسمه و اشهاه اَمرؤه. ( شریشی ، شرح مقامات حریری ).
آن تلخوش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبلةالعذارا.
حافظ.
|| آزورتر.
- امثال :
اشهی من کلبة بنی اقصی .
اشهی من کلبة حومل .

فرهنگ فارسی

مرغوبتر، خوشتر، دلخواه تر، آرزوانگیزتر
( صفت ) دلخواه تر خوشتر مرغوبتر .

فرهنگ معین

(اَ ها ) [ ع . ] (ص تف . ) دلخواه تر مرغوبتر.

فرهنگ عمید

خوش مزه تر، لذت بخش تر.

پیشنهاد کاربران

بپرس