اشهلی
لغت نامه دهخدا
اشهلی. [ اَ هََ ] ( اِخ ) ابراهیم بن اسماعیل بن ابی حبیبه اشهلی ، مولای بنی عبدالاشهل. از انصار و از مردم مدینه بود. اسانید را زیر و رو میکرد. از داودبن حصین و عمربن سعیدبن شریح روایت کرد و ابوعامر عقدی و ابن ابی اویس از وی روایت دارند. وی بسال 160 هَ. ق. درگذشت. ( از انساب سمعانی ).
اشهلی. [ اَ هََ ] ( اِخ ) ابوسعد محمدبن سعد انصاری اشهلی. از مردم مدینه بود و در بغداد سکونت داشت و در آن شهر از محمدبن عجلان حدیث کرد و محمدبن عبداﷲ محرمی از وی روایت دارد. مردی ثقه بود و پیش از سال 200 هَ. ق. درگذشت. ( از انساب سمعانی ).
اشهلی. [ اَ هََ ] ( اِخ ) ابوعبدالرحمن محمدبن عثمان بن عبدالرحمن بن زیدبن ثابت بن ضحاک بن خلیفه اشهلی مدینی. این خلیفه از صحابه حضرت رسول ( ص ) بود.اشهلی در بغداد سکونت داشت و در آن شهر از محمدبن اسماعیل بن ابی فدیک و عبداﷲبن نمیر و جز آنان روایت کرد و پسر وی عباس و ابوالعباس بن شروف در کتاب اخبار عقلاء المجانین ازو روایت دارند. ( از انساب سمعانی ).
اشهلی. [ اَ هََ ] ( اِخ ) رفاعةبن وقش اشهلی. از صحابه پیامبر بود و در جنگ احد شهیدشد. ( از تاریخ گزیده ص 225 ). و رجوع به رفاعة شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید