اشهلی

لغت نامه دهخدا

اشهلی. [ اَ هََ ] ( اِخ ) نسبتی است به بنی عبدالاشهل ازانصار که گروه بسیار از آنان اسلام آوردند از آنجمله اسیدبن حُضَیربن سماک بن عبیدبن رافعبن امروءالقیس بن زیدبن عبدالاشهل اشهلی بود که وی را در زمره اهل مدینه بشمار آورده و کنیه او را ابویحیی و ابوعتیق و ابوحضیر به اختلاف روایات نقل کرده اند. وی از انصار بود و در زمان خلافت عمر ( رض ) در سال 20 هَ. ق. درگذشت. اشهلی در عقبه حضور داشت و عمر بر او نماز خواند و در بقیع دفن شد. ابوحاتم بدینسان نام وی را در کتاب الثقات فی الصحابة آورده است. ( از انساب سمعانی ).

اشهلی. [ اَ هََ ] ( اِخ ) ابراهیم بن اسماعیل بن ابی حبیبه اشهلی ، مولای بنی عبدالاشهل. از انصار و از مردم مدینه بود. اسانید را زیر و رو میکرد. از داودبن حصین و عمربن سعیدبن شریح روایت کرد و ابوعامر عقدی و ابن ابی اویس از وی روایت دارند. وی بسال 160 هَ. ق. درگذشت. ( از انساب سمعانی ).

اشهلی. [ اَ هََ ] ( اِخ ) ابوسعد محمدبن سعد انصاری اشهلی. از مردم مدینه بود و در بغداد سکونت داشت و در آن شهر از محمدبن عجلان حدیث کرد و محمدبن عبداﷲ محرمی از وی روایت دارد. مردی ثقه بود و پیش از سال 200 هَ. ق. درگذشت. ( از انساب سمعانی ).

اشهلی. [ اَ هََ ] ( اِخ ) ابوعبدالرحمن محمدبن عثمان بن عبدالرحمن بن زیدبن ثابت بن ضحاک بن خلیفه اشهلی مدینی. این خلیفه از صحابه حضرت رسول ( ص ) بود.اشهلی در بغداد سکونت داشت و در آن شهر از محمدبن اسماعیل بن ابی فدیک و عبداﷲبن نمیر و جز آنان روایت کرد و پسر وی عباس و ابوالعباس بن شروف در کتاب اخبار عقلاء المجانین ازو روایت دارند. ( از انساب سمعانی ).

اشهلی. [ اَ هََ ] ( اِخ ) رفاعةبن وقش اشهلی. از صحابه پیامبر بود و در جنگ احد شهیدشد. ( از تاریخ گزیده ص 225 ). و رجوع به رفاعة شود.

فرهنگ فارسی

رفاعه بن وقش اشهلی از صحابه پیامبر بود و در جنگ احد شهید شد .

پیشنهاد کاربران

بپرس