اشقر

لغت نامه دهخدا

اشقر. [ اَ ق َ ] ( ع ص ، اِ ) اسب سرخ فش و دم. ( منتهی الارب ). از رنگهای اسب ، اگر اسب صافی و اندکی سرخ و یال و دم آن هم سرخ باشد، آنرا اشقر نامند. ( از صبح الاعشی ج 2 ص 18 و 19 ). رنگ اشقر در اسب سرخی صافی است چنانکه یال و دم آن هم سرخ باشد. ( از قطر المحیط ). و اگر یال و دم آن سیاه باشد آنرا کمیت خوانند. ( از اقرب الموارد ). اسب بور. ( مهذب الاسماء ). بور.( دستوراللغة ). اسب سرخ فش و دنبال. یال و دم سرخ. اسبی که رنگ سرخ آن به زردی و سیاهی زند. ( غیاث ). اسبی که یال و دم او سرخ باشد. ( جهانگیری ) :
خروشان و کفک افکنان و سلیحش
همه ماردی گشته و خنگش اشقر.
دقیقی.
بدین گونه تا برگزید اشقری
یکی بادپای گشاده پری.
فردوسی.
چنان تاخت آن اشقر سنگ سم
که بر چرخ از گرد شد ماه گم.
فردوسی.
گیتی زرین شود چو آیی زی بزم
خارا پرخون شود چو تازی اشقر.
فرخی.
رسول علیه السلام گفت رونده ترین اسبان اشقر بود. ( نوروزنامه ).
آن نگویم کز دم شیر فلک وز آفتاب
پرچم و طاسش برای خنگ و اشقر ساختند.
خاقانی.
اشقری بادپای بودش چست
بتک آسوده و بگام درست.
نظامی.
|| مرد سرخ و سفید که سرخی او غالب باشد و ظاهراً در اینجا همین معنی اخیر است. و کنایه از مردم روس است که غالباً به این صفت باشند :
هم بر لب بحر بحرکردار
خون شد چو شفق دل اشقران را.
خاقانی ( از جهانگیری ).
مرد سپید سرخ و آنکه سپیدی او را سرخی غالب باشد. ( منتهی الارب ). || مردم سرخ موی. ( مهذب الاسماء ). رنگ اشقر در انسان سرخی صافی است چنانکه پوست بدن او بسپیدی زند. ( از قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ) :
نسخته روی و ازرق چشم و اشقر
سزاوار خم گل نه خم زر.
نظامی.
|| هرچه دارای رنگ سرخی مایل بسپیدی باشد اشقر است و این رنگ در عرب غیرمأنوس است و بهمین سبب گویند: لاخیر فی اشقر بعد الامام عمر؛ زیرا وی برنگ اشقر بود. ( اقرب الموارد ). هر شی سرخ که رنگش بزردی وسیاهی زند. ( غیاث ) :
ز عکس خون مخالف که شاه ریخت هنوز
در آن دیار هوا ابرش است و خاک اشقر.
عنصری.
زمین ز خون عدو گردد احمر و اشقر
چو کارزار تو گردد بر اشهب و ادهم.
مسعودسعد.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

سرخ وسفید، مردسرخ وسفید، سرخ مو، هرچیزسرخ مایل به زردی یاسفیدی، واسبی که به این رنگ باشد
( صفت ) ۱ - سرخ موی . ۲ - اسب بش و سرخ ( یا سیاه ) دنبال اسبی که یال و دم آن سرخ باشد . ۳ - مرد سرخ و سفید که سرخی او غالب باشد . ۴ - هر چه دارای رنگ سرخ مایل بسفیدی باشد .
بر حسب نوشته میر خواند ساکنان آن اصفر اللون اند و موی زرد بر سینه دارند و نارجیل و عود و شکر در آنجا بسیار بود .

فرهنگ معین

(اَ قَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - سرخ موی . ۲ - اسبی که یال و دم آن سرخ باشد.

فرهنگ عمید

۱. سرخ وسفید.
۲. (اسم ) مرد سرخ وسفید.
۳. سرخ مو.
۴. هر چیز سرخ مایل به زرد یا سفید.
۵. (اسم ) اسبی که به این رنگ باشد.

پیشنهاد کاربران

بپرس