اشفته کردن
معنی انگلیسی:
فرهنگ فارسی
مترادف ها
دست پاچه کردن، گیج کردن، مغشوش کردن، سراسیمه کردن، ژولیده کردن، گیر انداختن، در جواب عاجز کردن، اشفته کردن، باهم اشتباه کردن، گرفتار کردن، اسیمه کردن
گیج کردن، مغشوش کردن، در جواب عاجز کردن، اشفته کردن
پریشان کردن، ژولیده کردن، اشفته کردن
اشفتن، مضطرب کردن، بر گرداندن، اشفته کردن، واژگون کردن، چپه کردن
خیره کردن، سرگشته کردن، اشفته کردن، گیچ کردن، متحیر شدن
ازردن، اشفته کردن، غارت کردن، جریحه دار کردن، زخم کردن، با چنگک زمین را صاف کردن
خوراک دادن، الوده کردن، اشفته کردن، خوراندن، شلوغ کاری کردن
برانگیختن، تهیه کردن، تقلا کردن، رنجاندن، ایجاد کردن، اشفته کردن، خاموش کردن، از ساحل عازم شدن
گیر انداختن، پیچیده کردن، اشفته کردن، گرفتار کردن
گیر انداختن، اشفته کردن، گرفتار کردن
اشفته کردن، دنبال هم دویدن، با جیغ و داد و بازی کردن
اشفته کردن، به نزاع انداختن، میانه برهم زدن، دچار کردن
فارسی به عربی
انزعاج , فوضی , لغز , ورط