( آشفته حال ) آشفته حال. [ ش ُ ت َ / ت ِ ] ( ص مرکب ) مجذوب. شوریده در اصطلاح صوفیان : ندانی که آشفته حالان مست چرا برفشانند در رقص دست گشاید دری بر دل از واردات فشاند سر دست بر کائنات ( کذا ).
سعدی.
مکن عیب آشفته حالان مست که غرق است ، از آن میزند پا و دست.
سعدی.
|| پریشان و بی بضاعت : بدیدار مسکین و آشفته حال.
سعدی.
فرهنگ فارسی
( آشفته حال ) ( صفت ) ۱ - پریشانی پریشان حال . ۲ - بی بضاعت مسکین . ۳ - ( تصوف ) مجذوب شوریده. مجذوب
فرهنگ عمید
( آشفته حال ) ۱. پریشان حال، شوریده، مضطرب: آن عمادالملک گریان، چشم مال / پیش سلطان دردوید آشفته حال (مولوی: ۹۷۵ ). ۲. مسکین، مستمند. ۳. (تصوف ) شوریده، مجذوب.