اشظاظ

لغت نامه دهخدا

اشظاظ. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ شَظّ، بمعنی بقیه روز. || ج ِ شظیظ، بمعنی جوال بسته و غیره. ( از اقرب الموارد ). رجوع به شظ و شظیظ شود. || گویند: طاروا اشظاظاً؛ یعنی پراکنده و متفرق شدند. ( از اقرب الموارد ).

اشظاظ. [ اِ ] ( ع مص ) دراز کردن شتر دم خود را.( منتهی الارب ). اشَظّ البعیر؛ مَدّ ذنبه. ( اقرب الموارد ). || استیخ کردن نره را. ( منتهی الارب )( از ذیل اقرب الموارد بنقل از قاموس ). || چوب گوشه جوال ساختن. و چوب در گوشه جوال کردن. ( منتهی الارب ). اشظاظ ظرف ؛ شظاظ در آن بستن ، و شظاظ بمعنی چوب سرکجی است که آنرا در دو دسته جوال داخل کنند. ( از اقرب الموارد ). || راندن و پریشان کردن. ( منتهی الارب ). اشظاظ قوم ؛ پراکندن ایشان و بقولی راندن ایشان. ( از اقرب الموارد ). || برپا کردن. ( منتهی الارب ) .

پیشنهاد کاربران