اشرم

لغت نامه دهخدا

اشرم. [ اَ رَ ] ( ع ص ) رجل اشرم ؛ مرد کفته بینی. ( منتهی الارب ). مؤنث : شَرْماء. ج ، شُرْم. ( اقرب الموارد ).

اشرم. [اَ رَ ] ( اِخ ) ابوبکر احمدبن محمدبن هانی خراسانی سپس بغدادی حنبلی معروف به اشرم. از فقیهان و محدثان اخباری بود و در سال 270 هَ. ق. درگذشت. او راست : کتاب التاریخ. کتاب السنن در فقه برحسب مذهب احمد و شواهدی از حدیث. کتاب العلل در حدیث. کتاب الناسخ و المنسوخ در حدیث. ( از اسماء المؤلفین ج 1 ستون 50 ).

اشرم. [ اَ رَ ] ( اِخ ) ابرهةبن صباح مکنی به ابویکسوم و ملقب به اشرم. از ملوک بنی حِمْیَر بود که در یمن سلطنت میکردند. وی را از آن روی اشرم گفتند که در جنگ با اریاط فرمانروای پیشین یمن ابرو و بینی و چشم و لب او مجروح گردید و آثار جراحت بر آنها نمودار بود. صاحب حبیب السیر آرد: ابرهةبن الصباح بقول صاحب معارف بعد از ولیعه هفتادوسه سال پادشاهی کرد و نسب ابرهه بروایت بعضی از نقله اخبار به کعب بن سباء الاصغر الحمیری می پیوست و او بصفت علم و دانش اتصاف داشت و معلوم فرموده بود که ملک یمن به بنی عدنان انتقال خواهد یافت ، لاجرم نسبت به آن قبیله انعام و احسان فراوان کرد. ( حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 273 ). و رجوع به ص 276 همان جلد ذیل ذکر حکومت ابرهةبن الصباح و ابرهه و ابویکسوم و ابناء شود.

دانشنامه آزاد فارسی

آشرم. آشْرَم (ashram)
عزلتگاهی که در آن جماعتی هندی زندگی ساده ای را با انضباط و پارسایی سپری و خود را وقف خدمات اجتماعی می کنند. پرآوازه ترین آشرم ها را مهاتما گاندیدر واردها(حوالی ناگپوردر مهارشترا) و دیگری را رابیندرانات تاگوردر شانتی نیکتانتأسیس کردند.

پیشنهاد کاربران

بپرس