اشراع
لغت نامه دهخدا
اشراع. [ اِ ] ( ع مص ) اشراع طریق ؛ بیان کردن و پیدا و ظاهر گردانیدن راه را. ( منتهی الارب ). اشرع الطریق ؛ بینه و اوصله الی الشارع الاعظم. ( اقرب الموارد ). || اشراع رماح ؛ نیزه ها را بسوی کسی راست کردن. ( منتهی الارب ). نیزه بر کسی راست کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). اشرع علیه الرمح ؛ اقبله ایاه و سدده الیه. ( اقرب الموارد ). || اشراع در به راه ؛ گشادن در را بسوی راه. ( منتهی الارب ).در فا شارع کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). اشرع بابه الی الطریق ؛ فتحه. ( اقرب الموارد ). || اشرع الجناح علی الطریق ؛ وضعه. ( اقرب الموارد ). جناح در اینجا بمعنی روزن است که معرب آن رَوشَن باشد، چنانکه ذیل جناح آرد: اشرع فلان ٌ جناحاً الی الطریق ؛ ای روشناً. ( اقرب الموارد ). || اشرع فلاناً الماء و فی الماء؛ اخاضه فیه و اورده ایاه. و منه : اشرعت الماشیة، اذا اوردتها. ( اقرب الموارد ). || اشرع یده الی المطهرة؛ ادخلها فیها. و فی الحدیث : حتی اشرع فی العضد؛ ای ادخل الماء فیه. || اشرع الشی َٔ؛ رفعه جداً. || اشرع الرجُل ؛ احسبنی. اشرع الشی ٔ؛ کفانی. ( اقرب الموارد ).
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید