اشراط

لغت نامه دهخدا

اشراط.[ اِ ] ( ع مص ) نشان کردن شتر و گوسپند و جز آن جهت فروختن. ( منتهی الارب ). نشان کردن. ( زوزنی ). اعلان کردن به اینکه شتر برای فروش است. ( از اقرب الموارد ). || آماده کردن چیزی را برای فروش. ( منتهی الارب ). اشرط من ابله ؛ اعدّ شیئاً منها للبیع. ( اقرب الموارد ). || آماده کردن خویشتن را به کاری و نشان کردن جهت آن کار. ( منتهی الارب ). اشرط نفسه لکذا؛ خود را برای کاری آماده ساخت و آنرا اعلام کرد. ( از اقرب الموارد ). || شتابانیدن رسول را.( منتهی الارب ). اشرط الرسول الی فلان ؛ قدّمه الیه و اعجله. یقال : افرطه و اشرطه. || اشرط نفسه و ماله فی هذا الامر؛ قدّمهما فیه. ( اقرب الموارد ).

اشراط. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ شَرط. ( ترجمان علامه جرجانی ص 61 ). ج ِ شَرَط. نشانه ها. و اشراطالساعة؛ نشانه های قیامت. ( منتهی الارب ). نشانه های رستخیز. || اشراط قوم ؛ نجبا و اشراف و بزرگواران. مردم فرومایه. از اضداد است. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( اِخ ) دو ستاره اند بنام شرطان در برج حمل و آن هر دو شاخ وی است. یقال : اذا طلع الشرطان القت الابل اوبارها فی الاعطان. و بجانب شمال ستاره ای است خرد، بعض عرب این هر سه را از منازل قمر گویند و اشراط نامند. و منه : اذا طلعت الاشراط ظهرت الانباط جمع النبط للماء. ( منتهی الارب ). اشراطُ مثلث ، و آن نام صورت هفدهم از صور شمالی فلکی قدماست. ( مفاتیح ). اشراط را نطح و ناطح نیزخوانند. رجوع به شرطان و شرطین و نطح و ناطح شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع شرط و شرط علامتها نشانها . یا اشراط صبح . نشانهای بامداد .
نشان کردن شتر و گوسپند و جز آن جهت فروختن . نشان کردن . اعلان کردن باینکه شتر برای فروش است .

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ شرط ، نشانه ها.

فرهنگ عمید

علامت، نشانه.

پیشنهاد کاربران

بپرس