اشخم. [ اَ خ َ ] ( ع ص ) روض اشخم ؛ مرغزار بی گیاه. || شعر اشخم ؛ موی سپید. || حمار اشخم ؛ خر دیزه رنگ و آن نیک سیاه بودن روی و پتفوز آن است نسبت به رنگ سایر بدن وی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || عام اشخم ؛سال بی بارندگی و بی گیاه. || اشخم الرأس ؛ الذی علا بیاض رأسه سواده. ( از ذیل اقرب الموارد ).