اشج

لغت نامه دهخدا

اشج. [ اَ ش َج ج ] ( ع ص ) مرد اشج ؛ آنکه بر پیشانی خود اثر شکستگی دارد. ( از منتهی الارب ).

اشج. [ اُش ْ ش َ ] ( معرب ، اِ ) اُشَق.وُشق. رجوع به دو کلمه مزبور و دزی ج 1 ص 24 شود.

اشج.[ اَ ش َج ج ] ( اِخ ) بنی عصر. رجوع به اشج عصری شود.

اشج. [اَ ش َج ج ] ( اِخ ) عبدالقیس. رجوع به اشج عصری شود.

اشج. [ اَ ش َج ج ] ( اِخ ) عبدی. رجوع به اشج عصری شود.

اشج. [ اَ ش َج ج ] ( اِخ ) عصری. او را اشج عبدالقیس و اشج بنی عصر و اشج عبدی و اشج عصری نیز گویند، اما او به لقب اخیر مشهور است. نام وی منذربن عمر یا منذربن حارث است. واقدی گوید اشج و همراهان وی بسال دهم هجرت نزد حضرت رسول رفته اند و دیگران این امر را در سال هشتم پیش از فتح مکه یاد کرده اند. ( از الاصابه ج 1 ص 50 ). صاحب الاصابه در ضمن شرح احوال مطربن قبل و صحاربن عباس نیز درباره اشج گفتگو کرده و در ذیل کلمه منذر آرد: نام وی را منذربن عائذ عبدی معروف به اشج عبدالقیس و منقذبن عائذ نیز آورده اند. رجوع به الاصابة ج 5 ص 139 و ص 103 و ج 3 ص 235 و قاموس الاعلام ترکی و استیعاب ج 1 ص 276 شود.

اشج. [ اَ ش َج ج ] ( اِخ ) لقبی است که ابوعمرو عثمان بن خطاب بن عبداﷲبن عوام بلوی اشج مغربی بدان شهرت یافت و هم وی به ابوالدنیا معروف بود. مولد وی شهری در مغرب بنام رنده بود و از علی بن ابیطالب ( ع ) روایت میکرد و روزگار درازی بزیست. علماو راویان حدیث گفتار وی را نمینویسند و به حدیث او استدلال نمیکنند. گویند وی پس از سال 300 هَ. ق. به بغداد آمد و اخبار باطلی از علی بن ابیطالب ( ع ) روایت میکرد. حسن بن محمدبن یحیی پسر برادر طاهر علوی و ابوبکر محمدبن احمدبن محمدبن یعقوب مقتدر و جز آنان از وی روایت کرده اند. اشج میگفت که در اول خلافت ابوبکر صدیق متولد شده ام و در دوران خلافت علی ( ع ) روزی من وپدرم بمنظور دیداری از شهر خارج شدیم و چون بنزدیک کوفه رسیدیم به تشنگی شدیدی دچار شدیم. پدرم پیرمرد بود و طاقت حرکت نداشت. گفتم بنشین تا من در صحرا گردش کنم ، شاید بتوانم آبی بیابم و آنگاه در جستجوی آب روان شدم. هنوز مسافتی از وی دور نشده بودم که دیدم آبی از دور میدرخشد. بسوی آن شتافتم و یکباره به چشمه آبی رسیدم که همچون برکه ای از آب صاف مالامال بود. جامه های خود را کندم و به شستشوی خود مشغول شدم و از آن نوشیدم. سپس با خود گفتم میروم و پدرم را بسوی این چشمه می آورم ، چه او از اینجا بسیار دور نیست. هنگامی که به وی رسیدم ، گفتم برخیز. او با من روان شدو بسوی آن چشمه شتافتیم. اما هرچه جستجو کردیم ، چشمه را نیافتیم. طاقت راه رفتن از پدرم سلب شد و ضعف بر او مستولی گردید. و دیری نگذشت که زندگی را بدرود گفت. او را دفن کردم و نزد امیرالمؤمنین علی ( رض ) رفتم ، در حالی که وی برای رفتن به صفین آماده میشد و استر وی در چراگاه رها بود، من استر را آوردم و رکاب را گرفتم که بر آن سوار شود و خم شده بودم که پای او را ببوسم ، ناگاه رکاب بچهره ام اصابت کرد و گونه ام زخمی شدید برداشت. ( ابوبکر مفید گفته است من زخم را بر چهره وی بطور آشکار دیده ام ). آنگاه سرگذشت خود وپدرم را به وی بازگفتم. فرمود این چشمه ای است که هرکس از آن آب نوشیده عمری دراز کرده است و بتو مژده میدهم که عمری دراز خواهی داشت. مفید گفته است وی احادیثی از علی برای ما روایت کرده است و من همواره اورا ملازمت میکردم و اصرار داشتم احادیثی بر من املا کند تا سرانجام پانزده حدیث گرد آوردم. و با وی پیرمردانی از موطن وی بودند. از آنان درباره او پرسیدم. گفتند: او در نزد ما بدرازی عمر مشهور است چنانکه این امر را پدران ما از پدران و نیاکان خود برای ما نقل کرده و گفته وی را درباره ملازمت او با علی بن ابیطالب و لقب وی همچنان که معروف است ، آورده اند. و گویند اشج بسال 317 هَ. ق. در حالی که بمولد خویش بازمیگشته درگذشته است. ( از انساب سمعانی برگ 38 «ب » ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) اشق

پیشنهاد کاربران

بپرس