اشترغاز

لغت نامه دهخدا

اشترغاز. [ اُ ت ُ ] ( اِ مرکب ) بیخ درخت انجدان است و صمغ آنرا انگوزه خوانند و بعضی گویند گیاهی است که بیخ آنرا آچار سازند و معنی آن شو»الجمال است و عربان زنجبیل العجم خوانند. تب ربع را مفید باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). مرکب از دو کلمه فارسی اُشتر و غاژ بمعنی خار. لاتین آن لکاکانت است. ( دزی ج 1 ص 24 ). بیخ درخت انجدان است و صمغ آنرا انگوزه خوانند و بعضی گویند گیاهی است که بیخ آنرا آچارسازند و معنی آن شوکةالجمال است و عربان زنجبیل العجم خوانند. تب ربع را مفید باشد و در فرهنگی بجای زای هوز، رای قرشت هم بدیدن آمده ، اصح اول است. ( هفت قلزم ). ریشه درخت انگدان است و صمغ هم دارد. در عربی زنجبیل العجم و شوکةالجمال گویند. اکثر در ولایت مرو پیدا میشود و خوبش در روم است. ریشه آنرا می جوشانند و به کاغذ و کرباس آهار میزنند. ( از شعوری ج 1 ص 146 ). بیخ درخت انگدان است و صمغ آن انگوزه است. ( جهانگیری ). بیخ درخت انجدان است. صمغ آنرا انگوزه گویند. بعضی گویند گیاهی است که بیخ آن را آچار سازند. ( انجمن آرای ناصری ). نام گیاهی است که از بیخش آچار سازند. کذا فی شرفنامه ، اما در ادات بر این معنی با راء مهمله است. ( مؤیدالفضلا ). نام گیاهی است که از بیخ اوآچار سازند. ( شرفنامه منیری ). تازه آنرا مانند کاهو در مصر و موصل میخورند. بیخ سپید انگذان. ( منتهی الارب ). ریشه انجدان خراسانی. زنجبیل العجم. زنجبیل الفارسی. ( منتهی الارب ). طرثوث. ( مهذب الاسماء ). شترغاز.( جهانگیری ). اشترخار. شوکةالجمال. راویز. شترخار. خارشتر. خاراشتر. صمغ آن اشق است که آنرا صمغ الزاق الذهب نیز نامند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). لحلاح. کنگراوتی. دوه دیکنی. بادآورد. ( فرهنگ گیاهی ج 1 ص 257 ) : و فی مفازتهم [اهل مروالشاهجان ] یکون الاشترغازالذی یحمل الی سائرالدنیا. ( صورةالاقالیم اصطخری ). واز وی [مرو] پنبه نیک و اشترغاز و فلاته و سرکه و آبکامه و جامه های قزین و ملحم خیزد. ( حدود العالم ).
بسکه دادند مر ترا این قوم
بدل گاو و روغن اشترغاز.
سنائی.
ز حاسدان شتردل مدار مردی چشم
که نیشکر بنروید ز بیخ اشترغاز.
ظهیر.
شمائل تو چه ماند به خوی زشت عدو
کجاست نکهت صندل ببوی اشترغاز.
عماد.
معروف است و اصوب استعمال سرکه آن است در طبع قریب انجدان و از آن ردلی تر است. ( از مقاله ثانیه کتاب دوم ابوعلی ص 159 ). در اخبار مرو آورده است که نام او در عربیت اصر ( کذا ) است و بدین میزان جز اسم مصدر سماع نیست و در کتاب ممالک آورده است که نبات او در ریگهای راه مرو بسیار باشد و از آنجا به اطراف برند و پوست او سیاه بود و پوست او بعرض ازو باز کرده شود و میان او سفید بود و چون مادبه ( کذا ) او پزند قوت او زیاد شود و بوی او ببوی انجدان ماند. جان گوید از جهت تجربه مقداری ازو برگرفتم مثل شیر از جرم او بیرون آمد و چون آن شیر بردست من رسید، آن موضع را ریش کرد و مدتی آن جراحت باقی بود و عرب او را محروث نیز گویند. ص اونی گوید جرم او بطی ءالهضمست و سرکه او معده را خالی کند و ازاخلاط غلیظه پاک سازد و اشتها آورد، طبیعت او گرم و خشک در سوم. ( صیدنه ابوریحان نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). زنجبیل العجم خوانند و تعبیر اشترغاز شوک الجمال است و آن بیخ انجدان خراسانی است و آن نوعی از رافه است و انجدان در بیابان بروم و بلاد او خیزد و بهترین آن رومیست و صفت انجدان گفته شود و طبیعت آن اشترغاز گرم و خشک است در آخر درجه سیم. و یوحنا گوید گرم و خشک است در دویم درجه و مصلح وی سرکه بود، بعد از آنکه در سرکه پرورده باشند استعمال کنند و شیخ الرئیس گوید سرکه وی جهت معده نافع بود و قوت وی بدهد و اشتهاء بیاورد و هضم را قوت دهد و اشترغاز مسخن معده بود و رفع مضرت سموم بکند و تب ربع در عفونت بلغم سوخته بود. نافع بود بخاصیت و سرکه وی نزدیک بسرکه عنصل بدل آن انجدان است و فولس گوید جرم وی مغثی بود و مصلح وی شراب غوره و ابیاس بود. ( اختیارات بدیعی ). صمغ آن حلتیت است و آن صمغ را بپارس انگزد گویند. ( از ذخیره خوارزمشاهی ). معرب از اشترخار فارسی است ، نبات او شبیه به بادآورد و گلش زرد و سفید و خارهای او دراز و دانه کوچکتر از دانه بادآورد و بیخ اوشبیه به بیخ انجدان و بدبو و بدطعم و تند و با تلخی و مستعمل بیخ او است و گیاه تازه را مثل کاهو در موصل و مصر میخورند و گویند بیخ انجدان خراسان است و در سیم گرم و خشک و بهترین او بسرکه پرورده است ، مفتح معده و مدر بول و با قوه تریاقیه مسخن معده و مشهی و هاضم. و یک مثقال از جرم او جهت تب ربع که از ماده بلغمی باشد، نافع و طلاء او با سرکه جهت اورام بارده و تسکین دردها و سرکه او در قوه مثل سرکه عنصل و در افعال بهتر از جرم او و قدر شربت از سرکه او تا پنج مثقال و از جرم او تا دو درهم و مضر گرده و مغثی و مصلحش شربت غوره و ریباس و بدلش انجدان و عرق او جهت گرده و جگر و سپرز نافع و قدر شربتش تا سه وقیه است. ( تحفه حکیم مؤمن ). و ابن البیطار آرد: کلمه فارسی است که توجیه آن شوک الجمال است. دیسقوریدوس در سوم گوید گاهی بر ریشه گیاهی اطلاق شود که در بلادی بنام لینوی میروید و شبیه به ریشه انجدان است ولی از آن باریکتر است و گیاهی زبانگز و نرم است و صمغی ندارد و خاصیت آن همان است که سلیقوی دارد یعنی درخت انجدان. ابن عبدون گوید: بیخ گیاهی است که بخراسان روید. آنرا با گوشت بعنوان ادویه می پزند و قوّت آن قوّت انجدان است. مسیح گوید: قوّت آن در درجه سوم حرارت و یبوست است و دارای منافع انجدان است. ابن ماسویه گوید: اشترغاز از انجدان گرم تر و خش»تر است. در معده بطی ٔتر است و غذا را از بیخ انجدان کمتر گوارد.و بیخ انجدان تندتر از آن است و خاصیت آن این است که مقدار بیشتری صرف شود. گزش آن موجب قی گردد. و سزاست که سرکه آنرا بخورند و خود آنرا بکار نبرند. بصری گوید: خاصیت آن این است که تب ربع پدیدآمده از عفونت بلغم را سود بخشد و قوّت و فعل آن همانند قوّت و فعل انجدان است. رازی گوید: اشترغاز سرکه شده خالی ازگرمی و سخونت نیست هرچند کهنه و نیکو شده باشد. و آن قی آور است و اشتهای طعام را برمی انگیزد و آنرا می گشاید. دیگری گوید: غذائی که با سرکه آن درآمیخته شود، زود هضم میشود و اشتها می آورد.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) بیخ انگدان .

فرهنگ عمید

ریشۀ گیاه انگدان که با سرکه خورده می شود، بیخ انجدان: بس که دادند مر تو را این قوم / بدل گاو روغن اشترغاز (سنائی۲: ۱۸۰ ).

پیشنهاد کاربران

بپرس