لغت نامه دهخدا
اشتباک. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) به یکدیگر درآمدن چیزی. درآمیخته شدن و درهم شدن امور. ( منتهی الارب ). بهم درشدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ). || اتفاق. ائتلاف. پیوند : میان این هر دو پادشاه به اتحاد و اشتباک رسانیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 292 ). حال هر دو دولت در اشتراک و اشتباک واتحاد منتظم شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 403 ). || نیک تاریک شدن سیاهی شب. || نیک ظاهر شدن ستارگان. ( منتهی الارب ). || انگشتان هر دو دست میان همدیگر درآوردن. ( غیاث اللغات ). || بهم دررفتن شاخهای درخت و مثل آن. || اجتماع و انبوه. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).
فرهنگ فارسی
شبکه شبکه شدن، به یکدیگردر آمدن چیزی، در آمیخته شدن ودرهم شدن امور
( مصدر ) بهم در شدن بهم پیوستن در آمیختن شبکه شبکه شدن .
فرهنگ معین
(اِ تِ ) [ ع . ] (مص م . ) به هم در شدن ، به هم پیوستن ، در آمیختن ، شبکه شبکه شدن .
فرهنگ عمید
۱. شبکه شبکه شدن.
۲. به یکدیگر درآمدن چیزی، درآمیخته شدن و درهم شدن امور.