اشب

لغت نامه دهخدا

( آشب ) آشب. [ ش َ / ش ْ ] ( اِخ ) نام سردسیری از طالقان ری ، و در آن برفهای سنگین افتد.

آشب. [ ش ِ ] ( اِخ ) نام قلعه ای بزرگ بموصل از قلاع هکاریه و آن را زنگی بن آق سنقر ویران کرد و در عوض قلعه عمادیه را به نزدیکی آن برآورد.
اشب. [ اَ ] ( ع مص ) درآمیختن بعضی را به بعضی. ( صراح ). بیامیختن چیزی. آمیختن بهم چیزی را. || میان قومی بهم برآوردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || عیب کردن. ( منتهی الارب ). ملامت کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ). عیب وملامت کردن. ( صراح ). || بسیار شدن بعدد.

اشب. [ اَ ش َ ] ( ع مص ) در هم پیچیدن درختان. بهم پیچیدن درختان.

اشب. [اَ ش َ ] ( ع اِ ) نخلستان بهم پیچیده. ( منتهی الارب ).

اشب. [ اَش ِ ] ( ع ص ) پیچیده و بسیار درهم پیچیده. || درختان انبوه. || عدد اشب ؛ عدد بسیار.

فرهنگ فارسی

پیچیده و بسیار . در هم پیچیده یا درختان انبوه . یا عدد بسیار .

پیشنهاد کاربران

بپرس