اشاره کردن
برابر پارسی: نماردن
معنی انگلیسی:
فرهنگ فارسی
مترادف ها
نشان دادن، اشاره کردن، متوجه ساختن، گوشه دار کردن، تیز کردن، نوک گذاشتن، خاطر نشان کردن، نقطه گذاری کردن، نوک دار کردن
پیشنهاد کردن، اشاره کردن
اشاره کردن، ذکر کردن، نام بردن
اشاره کردن
اشاره کردن، پاراف کردن، امضاء کردن
اظهار کردن، اشاره کردن، مربوط بودن به، گریز زدن به
اشاره کردن، با ارنج زدن
اشاره کردن، داخل کردن، تلقین کردن، به اشاره فهماندن، بطور ضمنی فهماندن
اشاره کردن، رساندن، دلالت ضمنی کردن بر، اشاره داشتن بر
اشاره کردن، راهنمایی کردن، با چوب بیلیارد زدن، صف بستن
اشاره کردن، با اشاره صدا زدن
فارسی به عربی
( اشاره کردن (باسریادست ) ) اشر
پیشنهاد کاربران
Referring : اشاره کردن
🇮🇷 همتای پارسی: نماره کردن 🇮🇷
یا نماردن
دیگر کارواژه های همتا: نشان کردن، نشان زدن، نما زدن، نمایاندن
یا نماردن
دیگر کارواژه های همتا: نشان کردن، نشان زدن، نما زدن، نمایاندن
نشان دادن، نمایاندن
تلمیح
اینا همشون میشه اشاره کردن به
حالا غیر مستقیم به موضوعی اشاره کردن میشه IMPLY و با سر اشاره کردن به چیزی یا شخصی میشه NOD
سلام به همه
اشاره کردن به Engelis میشه Point
( Poinf ) خونده میشه پوئینت
اگه خوشتون اومد لایک فراموش نشه
اشاره کردن به Engelis میشه Point
( Poinf ) خونده میشه پوئینت
اگه خوشتون اومد لایک فراموش نشه
نام بردن. [ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) بیان کردن نام کسی. ( ناظم الاطباء ) . یاد کردن. ذکر کردن اسم :
بیاورد برزین می سرخ فام
نخستین ز شاه جهان برد نام.
فردوسی.
ز گرشاسب اثرط نبردید نام
همان از نریمان با کام و نام.
... [مشاهده متن کامل]
فردوسی.
وندر فکنَد باز به زندان گرانشان
سه ماه شمرده نبرد نام و نشانشان.
منوچهری.
فاضل ترین ملوک گذشته گروهی اندک. . . و آن گروه دو تن را نام برده اند. ( تاریخ بیهقی ) . اینهااند محتشم ترین بندگان خداوند که بنده نام برد. ( تاریخ بیهقی ص 394 ) .
کوه اگر حلم ترا نام برد بی تعظیم
ابر اگر دست ترا یاد کند بی تبجیل.
انوری.
واجب آمد چونکه بردم نام او
شرح کردن رمزی از انعام او.
مولوی.
دوستان شهر او را برشمرد
بعد از آن شهر دگر را نام برد.
مولوی.
من خود به چه ارزم که تمنای تو ورزم
در حضرت سلطان که برد نام گدایی.
سعدی.
درویش را که نام برد پیش پادشاه ؟
هیهات از افتقار من و احتشام دوست.
سعدی.
نه شرط است وقتی که روزی خورند
که نام خداوند روزی برند؟
سعدی.
منم آن سحربیان کز مدد طبع سلیم
نبرد ناطقه نام سخنم بی تعظیم.
عرفی ( از آنندراج ) .
به هرکه هرچه دهی نام آن مبر صائب
که چیز خود طلبیدن کم از گدایی نیست.
صائب.
به یاد روی خسرو جام خوردی
ولی فرهاد را هم نام بردی.
وصال.
بیاورد برزین می سرخ فام
نخستین ز شاه جهان برد نام.
فردوسی.
ز گرشاسب اثرط نبردید نام
همان از نریمان با کام و نام.
... [مشاهده متن کامل]
فردوسی.
وندر فکنَد باز به زندان گرانشان
سه ماه شمرده نبرد نام و نشانشان.
منوچهری.
فاضل ترین ملوک گذشته گروهی اندک. . . و آن گروه دو تن را نام برده اند. ( تاریخ بیهقی ) . اینهااند محتشم ترین بندگان خداوند که بنده نام برد. ( تاریخ بیهقی ص 394 ) .
کوه اگر حلم ترا نام برد بی تعظیم
ابر اگر دست ترا یاد کند بی تبجیل.
انوری.
واجب آمد چونکه بردم نام او
شرح کردن رمزی از انعام او.
مولوی.
دوستان شهر او را برشمرد
بعد از آن شهر دگر را نام برد.
مولوی.
من خود به چه ارزم که تمنای تو ورزم
در حضرت سلطان که برد نام گدایی.
سعدی.
درویش را که نام برد پیش پادشاه ؟
هیهات از افتقار من و احتشام دوست.
سعدی.
نه شرط است وقتی که روزی خورند
که نام خداوند روزی برند؟
سعدی.
منم آن سحربیان کز مدد طبع سلیم
نبرد ناطقه نام سخنم بی تعظیم.
عرفی ( از آنندراج ) .
به هرکه هرچه دهی نام آن مبر صائب
که چیز خود طلبیدن کم از گدایی نیست.
صائب.
به یاد روی خسرو جام خوردی
ولی فرهاد را هم نام بردی.
وصال.
اشاره داشتن بر/به
اشاره داشتن
عطف دادن به
ایما
تلویح
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)