اشارت کنان. [ اِ رَک ُ] ( نف مرکب ، ق مرکب ) در حال اشاره کردن : طلسمی بفرمود پرداختن اشارت کنان دستش افراختن.نظامی.یکی سرگران و آن دگر نیم مست اشارت کنان این و آن را بدست.سعدی ( بوستان ).