( اشاحة ) اشاحة. [ اِ ح َ ] ( ع مص ) گیاه شیح رویانیدن ( چنانکه زمین ): اشاحت الارض. ( منتهی الارب ). || پرهیز کردن. ( منتهی الارب ). پرهیزیدن. ( مقدمه لغت میرسید شریف جرجانی ). حذر کردن. || جد کردن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). کوشیدن در امری. کوشش کردن در کار و دوام کردن بر آن : اشاح علی الشی ٔ. ( منتهی الارب ). || فروهشتن دُم را ( چنانکه اسب ): اشاح الفرس بذنبه. و بالمهملة ایضاً، او هو الصواب. ( منتهی الارب ). || اعراض کردن : اشاح بوجهه. ( منتهی الارب ).