وزآن پس شنیدم یکی بد خبر
کزآن نیز بر، گشتم آسیمه سر.
فردوسی.
ایمه دوران چو من آسیمه سر است نسبت جور بدوران چه کنم ؟
خاقانی.
|| گیج. پریشان حواس. شیفته گونه. شوریده حال : من بنده که نزدیک تو شعر آرم باشم
آسیمه سر و ساده دل و خیره و واله.
منوچهری.
|| مضطرب. مشوش. پریشان خاطر.آشفته : خدنگی بر اسب سپهبد [ طوس ] بزد [ فرود ]
چنان کز کمان دلیران سزد
نگون شد سر بارگی جان بداد
دل طوس پرکین و سر پر ز باد
بلشکرگه آمد بگردن سپر
پیاده پر از گرد و آسیمه سر.
فردوسی.
که آن ده تن از تخمه ناموراز او بازگشتند آسیمه سر.
فردوسی.
یاران بدرد من ز من آسیمه سرترندایشان چه کرده اندبگو تا من آن کنم.
خاقانی.
|| متزلزل. نوان : تا ماه بکشتی در، من در خطرم
چون کشتی از آب دیده آسیمه سرم
زآن باد کز او بشادی آرد خبرم
چون آب بشیبم و چو کشتی ببرم.
خاقانی.
|| دست وپاگم کرده. دستپاچه : چو از رود کردند هر سه گذر
نگهبان کشتی شد آسیمه سر.
فردوسی.
و رجوع به آسیمه و آسیمه سار و سراسیمه شود.