لغت نامه دهخدا
اسیدی. [ اَ ] ( ص نسبی ) منسوب به اَسید، و به آل اسیدبن ابی العیص از فرزندان عباب و خالد. ( انساب سمعانی ).
اسیدی. [ اَ ] ( اِخ ) ابوخالد عبدالعزیزبن معویةبن عبدالعزیزبن امیةبن خلدبن عبدالرحمن بن سعیدبن عبدالرحمن بن عباب بن اسدبن ابی العیص الاسیدی. وی از محمدبن عبداﷲ الانصاری بصری و ابی عاصم اسحاق بن مخلد بصری و جز آنان روایت دارد و از اوابوعمروبن السماک بغدادی و ابوعلی الصفار بغدادی و ابوجعفر الرزاز بغدادی روایت کنند. ( انساب سمعانی ).
اسیدی. [ اُ س َی ْ ی ِ ] ( اِخ ) حنظلةبن الربیع الکاتب. صحابی است. ( انساب سمعانی ). وی کاتب وحی پیغمبر بود. ( تاریخ گزیده ج 1 ص 223 ).
اسیدی. [ اَ ] ( اِخ ) عبدالرحمن بن عتاب بن اسید الاسیدی. از مردم مکه و از امرای آن ناحیه. رسول ( ص ) او را با صغر سن وی بر مکه ولایت داد، و اسیدی بگاه وفات رسول اکرم آنجا بود و گویند این عبدالرحمن در یوم جمل با طلحه و زبیر بود. ( انساب سمعانی ).
اسیدی. [ اُ س َی ْ ی ِ ]( اِخ ) عمربن یزید. یکی از شجعان رؤسای مقدم در ایام بنی مروان. روزی یزیدبن عبدالملک او را یاد کرده گفت : هذا رجل العراق. وی بدست مالک المنذربن الجارود بسال 109 هَ. ق. مقتول شد. ( اعلام زرکلی ج 2 ص 725 ).
فرهنگ فارسی
مترادف ها
اسیدی، تشکیل دهندهء اسید، اسید دار
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
آسیدی، اَسیدی: مَشگیزه، مَشکیزه