اسپوختن

لغت نامه دهخدا

اسپوختن. [ اِ ت َ ] ( مص ) سپوختن. بهم درآمیختن. ( اوبهی ). رجوع به سپوختن شود.

فرهنگ فارسی

سپوختن، سپوزیدن: فروکردن، خلانیدن، چیزی رابه زوروفشاردرچیزدیگرفروکردن ، راندن، دورکردن
( مصدر ) ۱ - سپوختن سپوزیدن بهم در آمیختن زن و مرد نزدیک شدن مرد و زن همخوابگی گاییدن . ۲ - فرو بردن چیزی را در جایی .

فرهنگ معین

(اِ پُ تَ ) (مص م . ) سپوختن ، سپوزیدن .

پیشنهاد کاربران

بپرس