دگرروز گشتاسب با موبدان
ردان و بزرگان و اسپهبدان
نشست و سگالید از هر دری
ببخشید هر کار بر هر سری.
دقیقی.
باستاد در پیش ، نیزه بدست تو گفتی مگر طوس اسپهبدست.
فردوسی.
که از بیم اسپهبد نامورچگونه گشائیم پیش تو در.
فردوسی.
داد جشن مهرگان اسپهبد عادل دهدآن کجا تنها به کشکنجیر بندازد زرنگ.
منوچهری.
قلعه دیگرست بر جنوب [سیستان ] که اردشیر بابکان بنا کرد، و آنجا هفت روز ببود و اسپهبد سیستان را بنواخت که او را خدمت بسیار کرد و پذیره او شد. ( تاریخ سیستان ص 10 ). || نفس کل و آن را نور اسفهبد و اسفهبدخوره نیز گویند. ( آنندراج ). || سپهبد. لقب عام ملوک جبال طبرستان. ( آثارالباقیة ).اسپهبد. [اِ پ َ ب َ ] ( اِخ ) بختیار. رجوع به بختیار... شود.
اسپهبد. [ اِ پ َ ب َ ] ( اِخ ) ناحیه ای از طبرستان و شاید بجهت انتساب به حکمرانان آن ناحیت به این نام نامیده شده باشد. ( مرآت البلدان ).
اسپهبد. [ اِ پ َ ب َ ] ( اِخ ) ابن اسفار. یاقوت در معجم الادباء ( چ مارگلیوث ج 2 ص 308 ) نام او را در زمره ابناء ملوک و امرا و قواد یاد کند و مارگلیوث گوید: گمان برم اسفار دیلمی باشد که نام وی در تجارب الامم آمده است.
اسپهبد. [ اِ پ َب َ ] ( اِخ ) جیل جیلان. رجوع به مرزبان بن رستم شود.