ای سپندی منشین خیز و سپند آر سپند
تا ترا سازم ازین چشم گرامی مجمر
چشم بد را ز چنان شاه بگردان بسپند
کآفرین باد بر آن صورت زیبامنظر.
فرخی.
خیز و دفع چشم بد اسپند سوز.مولوی.
- امثال :آتش و اسپند. رجوع به مثل آتش و اسپند در امثال و حکم شود.
|| این کلمه همچون مزید مقدمی در کلمات : اسپندار، اسفندار، اسپندارمذ، اسفندارمذ، و مزید مؤخری در هزاراسپند، ماراسپند بکار رفته است. رجوع به اسفند شود.
اسپند. [ اِ پ َ ] ( اِخ ) رودخانه ای است که به بحر خزر ریزد ومحل صید ماهی باشد. ( جغرافیای طبیعی کیهان ص 16 ).
اسپند. [ اِ پ َ ] ( اِخ ) ( میرزا... ) یا ( امیر... ) ابن قرایوسف. وی بعد از فوت پدر قلعه بایزید را در حوالی رود ارس که نفایس بیشمار و ذخیره های بسیار قرایوسف بدانجا بود، بتصرف درآورد و بعضی از مردم خودرا در آنجا مضبوط کرد و در این زمان شاهرخ میرزای تیموری کمند همت بر کنگره تسخیر قلعه بایزید انداخته بیست وسوم جمادی الاول سال 824 هَ. ق. در حوالی آن حصار نزول اجلال فرمود و کس فرستاد کوتوال را به اطاعت و انقیاد دعوت کرد و آن مردم از تسلیم قلعه سر باززده لشکر قیامت اثر، آغاز افروختن نیران جنگ و انداختن تیر و سنگ کردند و محصوران بعزم ممانعت و محاربت پیش آمده زمان کوشش از صباح تا نماز دیگر امتداد داشت ودر آخر همان روز که بحقیقت وقت غروب آفتاب دولت مخالفان بود، جنود ظفرورود رخنه ها در دیوار باغ بایزید انداخته بتأیید الهی پیکر فتح و ظفر جلوه گر گشت و غنایم بسیار نصیب چریک ظفرشعار شده رایت آفتاب اشراق به صوب ییلاق الاباغ در حرکت آمد. ( حبیب السیر جزو3 ازج 3 ص 197 و 198 ). و رجوع به مجالس المؤمنین شود.