اسپغول

/~aspqul/

لغت نامه دهخدا

اسپغول. [ اَ / اِ ] ( اِ ) نام تخمی است. معنی ترکیبی آن گوش اسپ است ، چه غول بمعنی گوش است و تخم مذکور با گوش اسپ مشابهت دارد و بعضی نوشته اند که برگش شبیه گوش اسب است. ( غیاث اللغات ) ( برهان ) ( سروری ). تخمی که با شربت بخورند برای سردی. ( مؤید الفضلاء ). بفارسی بزرقطوناست. ( فهرست مخزن الادویه ) ( تحفه حکیم مؤمن ). اسپیوش مبدل آنست. ( بهار عجم ). اسپرزه. اسفرزه. شکم پاره. شکم دریده. قارنی یارق. اسپغون. اسپغونه. ( شعوری ). رجوع به اسپرزه وقطونا شود. به اصفهان اسپرزه و به تازی بزرقطونا گویند و شعرا شپش را بدان تشبیه دهند و آنرا اسپغول جانور گویند یعنی اسپغول جاندار چنانکه بهرامی گوید:
بهیچ گاه نیارم بخانه کرد مقام
از آنکه خانه پر از اسپغول جانور است.
و جهانگیری در این بیت اِسْپَخول خوانده بمعنی پیخال جانور و بعد از آن گفته است که هندوشاه و حافظ و اوبهی ظاهراً بمعنی اسپخول نرسیده اند و در این بیت اسپغول بمعنی بزرقطونا خوانده اند و گمان صاحب فرهنگ خطاست ، چه ایشان در این بیت بمعنی بزرقطونا نگفته اند و بلکه کنایه از شپش کرده اند و این معنی در این بیت درست است و اسپخول بمعنی پیخال در نسخه دیگر بنظر نیامده و شاهدی میخواهد.( رشیدی ). آنچه جهانگیری مینویسد که بمعنی پیخال است دلیلی ندارد، چه در قدیمترین فرهنگها از قبیل حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی بمعنی بزرقطونا ضبط کرده اند و شعر بهرامی را هم شاهد آورده اند، و بی شک اسپغول در شعر مذکور بمعنی ساس است.

فرهنگ فارسی

( اسم ) اسبغل اسفرزه

فرهنگ عمید

= اسفرزه

پیشنهاد کاربران

بپرس