بر او گردن ضخم چون ران پیل
کف پای او گرد چون اسپری.
منوچهری.
پیش این فولاد بی اسپر میاکز بریدن تیغ را نبود حیا.
مولوی.
اسپری باشم گَه ِ تیر خدنگ.مولوی.
- کرگ اسپر ؛ سپر از پوست کرگدن : بنیزه بگشتند و بشکست پست
کمانها گرفتند هردو بدست
ببارید تیر از کمان سران
بروی اندر آورده کرگ اسپران.
فردوسی.
|| در اصطلاح بنّایان ، دیوار میان دو مجرّدی از بیرون سو . بدنه دیوار درسته ای از آجر و غیر آن که زیر طُرّه باشد بر قسمت بیرونی عمارت.اسپر. [ اِ پ ُ ] ( فرانسوی ، اِ ) اعمال و حرکات منظم برای تقویت جسم و تربیت روان ، مانند شکار، اسپ سواری ، صید ماهی و غیره. ورزش.