اسوالد مانوئل آرنولد گاتفرید اشپنگلر ( آلمانی: Oswald Spengler ) ( تولد ۲۹ می ۱۸۸۰ - درگذشت ۸ می ۱۹۳۶ ) مورخ و فیلسوف تاریخ آلمانی بود. او در شهر بلنکنبورگ ( هارتس ) آلمان متولد شد. تحصیلات خویش را در رشته های ریاضیات فلسفه و تاریخ در اساس و ساختمان تمدن مشرق زمین پرداخت. اشپیگلر بیشتر دوران زندگی خود در گوشه آرامی در شهر مونیخ گذراند و نتیجه بررسی ها و مطالعات و اندیشه های خویش را در قالب کتاب های ارزنده ای به چاپ رساند و سرانجام در ۵۶ سالگی درگذشت.
... [مشاهده متن کامل]
روش اشپنگلر در فلسفۀ تاریخ ساختارگرایانه بود؛ بنابراین تلاش می کرد ساختارها و ویژگی های تمدن های مختلف را تبیین کند. او معتقد بود دید مورخان مبنی بر تقسیم بندی دوره های تاریخ به سه دورۀ باستان، قرون وسطی و مدرن همچون سنت بطلمیوسی در نجوم است و باید انقلابی کپرنیکی در این زمینه کرد. او در این مورد گفت: «مفهوم ساده تاریخ در راستای یک خط مستقیم و تقسیم بندی بی معنای آن، با گذشت زمان ارزش و اعتبارش را بیش از پیش از دست می دهد». از دید او از آنجا که وجود انسانیت یکسان نیست به جای تقسیم تاریخ به ادوار مختلف باید اقسام فرهنگ ها را مدنظر قرار داد. اشپنگلر دیدی دوری نسبت به تاریخ داشت و معتقد بود تاریخ مجموعه ای از تمدن هاست که هر کدام پس از طلوع و طی کردن مراحلی غروب می کنند و تمدن های بعدی هم همین دور را به همین شکل طی خواهند کرد و این دور باطل همیشه ادامه پیدا خواهد کرد؛ تاریخ جهان تصویری درام گونه از تکوین و تطور ابدی حیات و مرگ تمدن هاست. او در نظر داشت روند تاریخ را قانون مند کند ولی برای تاریخ هدفی و غایتی قائل نبود. از دید او از آنجا که هر جامعه بر پایۀ اصل کلی و نماد نخستین خود پایه گذاری می شود پس ویژگی های خاص خود را دارد. این پیشفرض های اصلی یا نمادهای نخستین تعیین کنندۀ ویژگی های اصلی، علم، فلسفه، سبک های زندگی، هنر، باورها و شیوه های تفکر و حیات و عمل فرهنگ ها هستند. او هشت فرهنگ برتر و بزرگ را شناسایی کرده که در زادگاه خود به وجود آمدند و ویژگی های مذکور را تا آخر با خود همراه داشتند که شامل مصر، بابل، هند، چین، باستان، اسلام، غربی و مکزیک هستند. نکتۀ جالب توجه این است که اشپنگلر برخلاف اسلافش هیچ تفوقی میان فرهنگ غربی و سایر این فرهنگ ها نمی دید و آنها را به یک اندازه مهم می شمارد. تنها شباهتی که می توان بین جوامع مختلف یافت همان شباهت موجودات زنده ( تولد، زندگی و مرگ ) است از دید او منحصربه فرد بودن جوامع مانند جانداران منافاتی با مقایسه و تطبیق ساختاری آنان ندارد و اگر بتوانیم تشخیص دهیم که در کدام مرحله از زیست جامعه قرار داریم می توانیم پیش بینی کنیم دقیقاً چه خواهد شد. او در کتاب انحطاط غرب دوره های هر جامعۀ را به فصل های سال و دوره های زندگی انسان تشبیه و طبقه بندی کرد:
... [مشاهده متن کامل]
روش اشپنگلر در فلسفۀ تاریخ ساختارگرایانه بود؛ بنابراین تلاش می کرد ساختارها و ویژگی های تمدن های مختلف را تبیین کند. او معتقد بود دید مورخان مبنی بر تقسیم بندی دوره های تاریخ به سه دورۀ باستان، قرون وسطی و مدرن همچون سنت بطلمیوسی در نجوم است و باید انقلابی کپرنیکی در این زمینه کرد. او در این مورد گفت: «مفهوم ساده تاریخ در راستای یک خط مستقیم و تقسیم بندی بی معنای آن، با گذشت زمان ارزش و اعتبارش را بیش از پیش از دست می دهد». از دید او از آنجا که وجود انسانیت یکسان نیست به جای تقسیم تاریخ به ادوار مختلف باید اقسام فرهنگ ها را مدنظر قرار داد. اشپنگلر دیدی دوری نسبت به تاریخ داشت و معتقد بود تاریخ مجموعه ای از تمدن هاست که هر کدام پس از طلوع و طی کردن مراحلی غروب می کنند و تمدن های بعدی هم همین دور را به همین شکل طی خواهند کرد و این دور باطل همیشه ادامه پیدا خواهد کرد؛ تاریخ جهان تصویری درام گونه از تکوین و تطور ابدی حیات و مرگ تمدن هاست. او در نظر داشت روند تاریخ را قانون مند کند ولی برای تاریخ هدفی و غایتی قائل نبود. از دید او از آنجا که هر جامعه بر پایۀ اصل کلی و نماد نخستین خود پایه گذاری می شود پس ویژگی های خاص خود را دارد. این پیشفرض های اصلی یا نمادهای نخستین تعیین کنندۀ ویژگی های اصلی، علم، فلسفه، سبک های زندگی، هنر، باورها و شیوه های تفکر و حیات و عمل فرهنگ ها هستند. او هشت فرهنگ برتر و بزرگ را شناسایی کرده که در زادگاه خود به وجود آمدند و ویژگی های مذکور را تا آخر با خود همراه داشتند که شامل مصر، بابل، هند، چین، باستان، اسلام، غربی و مکزیک هستند. نکتۀ جالب توجه این است که اشپنگلر برخلاف اسلافش هیچ تفوقی میان فرهنگ غربی و سایر این فرهنگ ها نمی دید و آنها را به یک اندازه مهم می شمارد. تنها شباهتی که می توان بین جوامع مختلف یافت همان شباهت موجودات زنده ( تولد، زندگی و مرگ ) است از دید او منحصربه فرد بودن جوامع مانند جانداران منافاتی با مقایسه و تطبیق ساختاری آنان ندارد و اگر بتوانیم تشخیص دهیم که در کدام مرحله از زیست جامعه قرار داریم می توانیم پیش بینی کنیم دقیقاً چه خواهد شد. او در کتاب انحطاط غرب دوره های هر جامعۀ را به فصل های سال و دوره های زندگی انسان تشبیه و طبقه بندی کرد: