اسواری

لغت نامه دهخدا

اسواری. [ اَس ْ ] ( ص نسبی ) منسوب به اسوار ، قریه ای از اصفهان. ( انساب سمعانی ).

اسواری. [ اُس ْری ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به اساورة. ( منتهی الارب ).

اسواری. [ اَس ْ ی ی ] ( اِخ ) ابوبکر محمدبن سهل بن مرزبان بن مندة. رجوع به محمدبن سهل... و انساب سمعانی در کلمه «اسواری » شود.

اسواری. [ اَس ْ ] ( اِخ ) ابوالحسن علی بن محمدبن مرزبان. رجوع به علی بن محمد... و انساب سمعانی ( اسواری ) شود.

اسواری.[ اَ ی ی ] ( اِخ ) ابوالحسین محمدبن علی بن سابور. رجوع به محمدبن علی... و انساب سمعانی ( اسواری ) شود.

اسواری. [ اَس ْ ] ( اِخ ) ابوعبداﷲ حسین بن علی اسواری قماط از مردم اصفهان. وی از برادرزاده ابوذرعة و احمدبن موسی بن اسحاق و جز آنان سماع دارد. ( انساب سمعانی ).

اسواری. [ اَس ْ ] ( اِخ ) ابوعلی حسین بن علی بن زید. از علماء و محدثین اصفهان. وی از ایوجعفرمحمدبن سلیمان بن حبیب مصیصی و از او محمدبن احمدبن علی بن ابراهیم اصفهانی روایت کند. ( انساب سمعانی ).

اسواری. [ اُس ْ ] ( اِخ ) ابوعیسی. محدث است ، منسوب به اساورة. ( منتهی الارب ). وی ازابوسعید خدری و از او قتاده روایت کند. ( سمعانی ).

اسواری. [ اُس ْ ] ( اِخ ) موسی بن سنان. رجوع به موسی... شود.

اسواری. [ اُس ْ ] ( اِخ ) یونس. رجوع به یونس شود.

فرهنگ فارسی

یونس

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اَسْواری، علی در ۲۴۰ق /۸۵۴م، متکلم معتزلی و مؤسس فرقه اسواریه می باشد.
چنین می نماید که او مانند ابوعیسی اسواری منسوب به گروهی از ایرانیان بودند که در بصره ساکن شدند و در آن دیار به اَساوِره شهرت یافتند چنانکه ابن حزم نیز او را بصری خوانده است.

پیشنهاد کاربران

اسواری: ابو سهل مرزبان بن ابراهیم بن محمد بن سهل بن مرزبان اسواری اصفهانی ، از محدثین قرن چهارم هجری و منسوب به روستای اسوار جی. اصفهان بود. وی از نیاز خود محمد بن سهل اسواری حدیث نقل کرده است. ( تاریخ اصفهان : رجال و دانشمندان ، جلال الدین همایی ج۳ ص ۱۸۵۹ )

بپرس