اسنستان

لغت نامه دهخدا

( آسنستان ) آسنستان. [ س ِ ن ِ ] ( اِخ ) نام پدرزن وامق که سرانجام وامق او را بکشت :
بفرمود تا آسنستان پگاه
بیامد به نزدیک رخشنده ماه.
عنصری.

اسنستان. [ اَ ن ِ / اَ س ِن ِس ْ ت ْ ] ( اِخ ) نام پدرزن وامق است که عاقبت وامق او را بکشت ( در داستان وامق و عذرای عنصری ). ( سروری ) ( برهان ):
بفرمود تا اسنستان پگاه
بیامد بنزدیک رخشنده ماه
بدو داد فرخنده دخترش را
بگوهر بیاراست اخترش را.
عنصری.

پیشنهاد کاربران