ولیکن اتفاق آسمانی
کند تدبیرهای مرد باطل.
منوچهری.
|| عِلوی : اجرام آسمانی. || آسمانی ، آبی آسمانی ؛ رنگ آبی روشن. || نوعی از آتش بازی. || ربانی. الهی. خدائی. لاهوتی. غیبی. طبیعی. قدرتی ( باصطلاح عوام ) : وگر آسمانی جز این است راز
چه باید کشیدن سخنها دراز.
فردوسی.
همان نیز چیزی که کانی بودکجا رستنش آسمانی بود.
فردوسی.
شما را همه شادمانی بودمرا اختر آسمانی بود.
فردوسی.
مگر کآسمانی دگرگونه کارفراز آید از گردش روزگار.
فردوسی.
مگر آسمانی سخن دیگر است که چرخ روان از گمان برتر است.
فردوسی.
اگر آسمانی چنین است رای کسی را به راز فلک نیست پای.
فردوسی.
و هرکه از فیض آسمانی و عقل غریزی بهره مند شد... آرزوهای دنیا بیابد ودر آخرت نیکبخت گردد. ( کلیله و دمنه ). و افعال و اقوال او را بتأیید آسمانی بیاراست. ( کلیله و دمنه ). کسب از جائی که همت بتوفیق آسمانی آراسته باشد آسان دست دهد. ( کلیله و دمنه ). و بر خردمند واجب است که بقضاهای آسمانی رضا دهد. ( کلیله و دمنه ).منگر ای مظلوم سوی آسمان
کآسمانی شاه داری درزمان.
مولوی.
بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست.
سعدی.
|| به وحی. به تنزیل : کتب آسمانی. احکام آسمانی.