اسماعیل آذری نژاد طلبه ایرانی است که به دلیل قصه خوانی برای کودکان در روستاها شهرت دارد.
اسماعیل آذرینژاد، در سال 1358در بهبهان استان خوزستان به دنیا آمد. در استان کهگیلویه و بویراحمد درس خواند و در همانجا بزرگ شد. او در سال 1380 ازدواج کرد. او در حال حاضر همراه با همسر و دو فرزند هفت و دوازدهسالهاش_ارغوان و حسین_در دهدشت زندگی میکند.
... [مشاهده متن کامل]
امّا چه شد که او وارد فعالیتهای قصهخوانی برای کودکان شد؟ از کودکی تا نوجوانی، همیشه افرادی سر راهش قرار گرفتهاند که او را به کتابخوانی تشویق کردهاند. او هم در بزرگسالی تصمیم میگیرد که با قصهخوانی امید را در دل کودکان روستا زنده نگه دارد و مسیر آنها را به سوی دانایی و توانایی هموار سازد.
حدوداً در ده دوازده سالگی به کانون فرهنگی آموزش و پرورش در شهر دهدشت میرفت. آنجا دانش آموزان بعدازظهرها فعالیتهای مختلفی انجام میدادند. کانون، کتابخانه کوچکی داشت. کتابخانهای بهم ریخته که بیشتر کتابهایش روی زمین ریخته بود. یک روز نزد مدیر آنجا_آقای اجتهادی_ رفت و از او خواست که به او یک کتاب امانت بدهد. کتابی که شاید چندان مناسب سن و سالش نبود_ بررسی سیاست های نفتی ایران در خلیج فارس_ کتاب را نخواند و آن را به کتابخانه برگرداند اما احتمالاً همین کتاب و رفت و آمد به آن کتابخانه کوچک شوق خواندن را در او زنده کرد و سرآغاز دوستی و پیوند او با کتابها شد. از آن زمان به بعد آقای اجتهادی او را «کُر شیخ کتابخوان» صدا میزد یعنی «پسر کتابخوان». {کر در زبان لری یعنی پسر و شیخ هم اسم طایفهای در استان کهگیلویه و بویراحمد است} از مدیر آنجا اجازه گرفت تا کتابخانه را مرتب کند و به بچه ها کتاب امانت بده
در خانه و خانواده همیشه کسانی بودند که شوق به کتابخوانی را در او زنده کنند: «پدرم پارچه فروش بود. در خانواده چهار برادر و چهار خواهر بودیم. از میان خواهران و برادرانم، یکی از خواهرانم بسیار کتاب خوان بود و زیاد رمان میخواند. هر زمان که میخواست کتاب سفارش بدهد اگر کتابی مناسب من بود، برای من هم کتاب میگرفت. »
همینطور داماد خانواده، آقای محمد پرما، که معلّم هنرستان بود و همیشه وقتی به خانۀ آنها میرفت کتاب همراهش بود. کتاب به او میداد و با او دربارۀ کتابها گفت و گو میکرد. شاید اولین کتاب چندصدصفحه ای زندگی اش را در همان روزها از آقای پرما امانت گرفت و خواند. کتابی هفتصد صفحه ای دربارۀ لطفعلی خان زند. و شاید همین احترام ویژه ای که آقای پرما برای یک کودک و نظرات او قائل بود در زندگی و نوع نگاه او به کودکان اثر گذاشت.
اسماعیل آذرینژاد، در سال 1358در بهبهان استان خوزستان به دنیا آمد. در استان کهگیلویه و بویراحمد درس خواند و در همانجا بزرگ شد. او در سال 1380 ازدواج کرد. او در حال حاضر همراه با همسر و دو فرزند هفت و دوازدهسالهاش_ارغوان و حسین_در دهدشت زندگی میکند.
... [مشاهده متن کامل]
امّا چه شد که او وارد فعالیتهای قصهخوانی برای کودکان شد؟ از کودکی تا نوجوانی، همیشه افرادی سر راهش قرار گرفتهاند که او را به کتابخوانی تشویق کردهاند. او هم در بزرگسالی تصمیم میگیرد که با قصهخوانی امید را در دل کودکان روستا زنده نگه دارد و مسیر آنها را به سوی دانایی و توانایی هموار سازد.
حدوداً در ده دوازده سالگی به کانون فرهنگی آموزش و پرورش در شهر دهدشت میرفت. آنجا دانش آموزان بعدازظهرها فعالیتهای مختلفی انجام میدادند. کانون، کتابخانه کوچکی داشت. کتابخانهای بهم ریخته که بیشتر کتابهایش روی زمین ریخته بود. یک روز نزد مدیر آنجا_آقای اجتهادی_ رفت و از او خواست که به او یک کتاب امانت بدهد. کتابی که شاید چندان مناسب سن و سالش نبود_ بررسی سیاست های نفتی ایران در خلیج فارس_ کتاب را نخواند و آن را به کتابخانه برگرداند اما احتمالاً همین کتاب و رفت و آمد به آن کتابخانه کوچک شوق خواندن را در او زنده کرد و سرآغاز دوستی و پیوند او با کتابها شد. از آن زمان به بعد آقای اجتهادی او را «کُر شیخ کتابخوان» صدا میزد یعنی «پسر کتابخوان». {کر در زبان لری یعنی پسر و شیخ هم اسم طایفهای در استان کهگیلویه و بویراحمد است} از مدیر آنجا اجازه گرفت تا کتابخانه را مرتب کند و به بچه ها کتاب امانت بده
در خانه و خانواده همیشه کسانی بودند که شوق به کتابخوانی را در او زنده کنند: «پدرم پارچه فروش بود. در خانواده چهار برادر و چهار خواهر بودیم. از میان خواهران و برادرانم، یکی از خواهرانم بسیار کتاب خوان بود و زیاد رمان میخواند. هر زمان که میخواست کتاب سفارش بدهد اگر کتابی مناسب من بود، برای من هم کتاب میگرفت. »
همینطور داماد خانواده، آقای محمد پرما، که معلّم هنرستان بود و همیشه وقتی به خانۀ آنها میرفت کتاب همراهش بود. کتاب به او میداد و با او دربارۀ کتابها گفت و گو میکرد. شاید اولین کتاب چندصدصفحه ای زندگی اش را در همان روزها از آقای پرما امانت گرفت و خواند. کتابی هفتصد صفحه ای دربارۀ لطفعلی خان زند. و شاید همین احترام ویژه ای که آقای پرما برای یک کودک و نظرات او قائل بود در زندگی و نوع نگاه او به کودکان اثر گذاشت.