اسلام کاظمیه ( ۱۳۰۹ در تهران– ۱۳۷۶ در پاریس ) نویسنده و فعال سیاسی ایرانی که فعالیت های فرهنگی وی، بیشتر روی داستان نویسی متمرکز بود، هر چند که مدتی نیز در زمینهٔ روزنامه نگاری تلاش نمود. گرایش های سیاسی پیش از انقلاب کاظمیه در کنار خلیل ملکی و جلال آل احمد شکل گرفت. او بعدها به علی امینی نزدیک شد و به عنوان رابط بین کانون نویسندگان و دفتر نخست وزیری مشهور گشت.
... [مشاهده متن کامل]
پس از انقلاب اسلامی، وی همراه علی اصغر حاج سیدجوادی نشریهٔ جنبش را منتشر کرد؛ بعد مدتی نیز ایران را ترک و به فرانسه پناهنده شد و با همکاری علی امینی جبهه نجات ایران را همراهی کرد. کاظمیه پس از مرگ علی امینی منزوی شد و پس از مدتی در پاریس خودکشی کرد. او پیش از مرگش یادداشت هایی از خودش بجا گذاشته که در آنها علل مرگ خود را شرح داده است. عنوان یادداشت هایش چنین است: رفتیم و دل شما را شکستیم…
شاهرخ مسکوب که با اسلام کاظمیه رفاقت داشت داستان خودکشی او را در کتاب روزها در راه به این صورت شرح داده است:
ششم ماه مه ۱۹۹۷
صبح امروز منوچهر تلفن کرد: - شاهرخ - صدایت از ته چاه در می آید! - آره - چی شده؟ - این اسلام دیشب کار خودش را تمام کرد. احمق - نه… دیگر نه او توانست حرف بزند و نه من. یک لحظه سکوت بود. پس از آن، شکسته بسته اضافه کرد: صبح که در مغازه را باز کردم دیدم یادداشتی گذاشته برای خداحافظی؛ عذر خواهی از زحمت هایی که داده پرسیدم: حالا چی؟ در چه وضعی است؟ گفت: «هرموز» و یکی دو نفر دیگر رفته اند سراغ جنازه… گوشی را گذاشتم. از فرط درماندگی و بیچارگی نسلی که ماییم گریه ام گرفت. نادان، ناتوان و دست بسته؛ رها شده در این جنگل مولا. انقلابی؛ ضد شاه؛ طرفدار خمینی؛ مخصوصاً از شب های شعر انجمن فرهنگی ایران و آلمان ( که یکی از کارگردان های آن شب ها بود ) ، شرکت در انقلاب؛ همکاری با… در گروه یا جمعیتی که تشکیل داده بود؛ سر دبیری کاوش و بعد؛ فرار و پناهندگی؛ سرنوشت محتوم انقلابی های غیر مذهبی: یا زندان و مرگ یا فرار!
در پاریس با گروه نجات ایران دکتر امینی و «ایران و جهان» که نشریهٔ ارگان آن ها بود همکاری می کرد. نجات ایران پاشید. امینی مرد و اسلام کاظمیه شاگرد یک مغازه فتوکپی شد. چند سالی هم به شاگردی گذشت و به پیسی و نداری و آبرو داری. تا اینکه به کمک یکی از دوستانش در کوچه «مایه» مغازه فتوکپی مفلوک بدبخت فقیر و بیچاره ای باز کرد. اینکاره نبود و در همه کار و همه چیزش درمانده بود. دو سکته قلبی و بیماری سخت؛ تنهایی؛ نداری و عزت نفس؛ گرفتاری مالی و اجراییه؛ و بدتر از همه اینها برای آدمی دردمند سیاست؛ نومیدی از هر چه در ایران می گذرد و بیگانگی تمام با هر چه در اینجاست؛ و آخر سر؟ خودکشی و خلاص! مرگ یکبار شیون یکبار…
... [مشاهده متن کامل]
پس از انقلاب اسلامی، وی همراه علی اصغر حاج سیدجوادی نشریهٔ جنبش را منتشر کرد؛ بعد مدتی نیز ایران را ترک و به فرانسه پناهنده شد و با همکاری علی امینی جبهه نجات ایران را همراهی کرد. کاظمیه پس از مرگ علی امینی منزوی شد و پس از مدتی در پاریس خودکشی کرد. او پیش از مرگش یادداشت هایی از خودش بجا گذاشته که در آنها علل مرگ خود را شرح داده است. عنوان یادداشت هایش چنین است: رفتیم و دل شما را شکستیم…
شاهرخ مسکوب که با اسلام کاظمیه رفاقت داشت داستان خودکشی او را در کتاب روزها در راه به این صورت شرح داده است:
ششم ماه مه ۱۹۹۷
صبح امروز منوچهر تلفن کرد: - شاهرخ - صدایت از ته چاه در می آید! - آره - چی شده؟ - این اسلام دیشب کار خودش را تمام کرد. احمق - نه… دیگر نه او توانست حرف بزند و نه من. یک لحظه سکوت بود. پس از آن، شکسته بسته اضافه کرد: صبح که در مغازه را باز کردم دیدم یادداشتی گذاشته برای خداحافظی؛ عذر خواهی از زحمت هایی که داده پرسیدم: حالا چی؟ در چه وضعی است؟ گفت: «هرموز» و یکی دو نفر دیگر رفته اند سراغ جنازه… گوشی را گذاشتم. از فرط درماندگی و بیچارگی نسلی که ماییم گریه ام گرفت. نادان، ناتوان و دست بسته؛ رها شده در این جنگل مولا. انقلابی؛ ضد شاه؛ طرفدار خمینی؛ مخصوصاً از شب های شعر انجمن فرهنگی ایران و آلمان ( که یکی از کارگردان های آن شب ها بود ) ، شرکت در انقلاب؛ همکاری با… در گروه یا جمعیتی که تشکیل داده بود؛ سر دبیری کاوش و بعد؛ فرار و پناهندگی؛ سرنوشت محتوم انقلابی های غیر مذهبی: یا زندان و مرگ یا فرار!
در پاریس با گروه نجات ایران دکتر امینی و «ایران و جهان» که نشریهٔ ارگان آن ها بود همکاری می کرد. نجات ایران پاشید. امینی مرد و اسلام کاظمیه شاگرد یک مغازه فتوکپی شد. چند سالی هم به شاگردی گذشت و به پیسی و نداری و آبرو داری. تا اینکه به کمک یکی از دوستانش در کوچه «مایه» مغازه فتوکپی مفلوک بدبخت فقیر و بیچاره ای باز کرد. اینکاره نبود و در همه کار و همه چیزش درمانده بود. دو سکته قلبی و بیماری سخت؛ تنهایی؛ نداری و عزت نفس؛ گرفتاری مالی و اجراییه؛ و بدتر از همه اینها برای آدمی دردمند سیاست؛ نومیدی از هر چه در ایران می گذرد و بیگانگی تمام با هر چه در اینجاست؛ و آخر سر؟ خودکشی و خلاص! مرگ یکبار شیون یکبار…