اسفنجی

/~esfanji/

معنی انگلیسی:
spongy

لغت نامه دهخدا

اسفنجی. [ اِ ف َ ] ( ص نسبی ) منسوب به اسفنج. ابری : غضروف اسفنجی .

اسفنجی. [ اِ ف َ ] ( ص نسبی ) منسوب به اسفنج ، قریه ای از ارغیان از نواحی نیشابور. ( سمعانی ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - منسوب باسفنج ابری . ۲ - بافت اسفنجی یا اسفنجیها . رد. بزرگی از بی مهرگان گیاهی شکل که شامل هم. انواع اسفنجها میشود .
قریه ای در نواحی نیشابور

فرهنگستان زبان و ادب

{spongy, sponglike} [علوم و فنّاوری غذا] ویژگی مادۀ غذایی ای که بافتی متخلخل و برگشت پذیر و جاذب آب دارد

جدول کلمات

ابری

مترادف ها

cancellated (صفت)
سوراخ سوراخ، اسفنجی

cancellous (صفت)
سوراخ سوراخ، اسفنجی

spongy (صفت)
اسفنجی، نرم، منفذ دار، خلل وفرج دار، نرم و متخلخل، شبیه اسفنج

fungal (صفت)
اسفنجی، قارچی

fungous (صفت)
زود گذر، اسفنجی، قارچی، سماروغی

فارسی به عربی

فطری

پیشنهاد کاربران

بپرس