اسفاف. [ اِ ] ( ع مص ) از برگ خرما بوریا بافتن. ( منتهی الارب ). چیزی بافتن از برگ خرما. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). بافتن به انگشتان ، چنانکه حصیر را بافند. || رنگ برگردانیدن. ( از منتهی الارب ).متغیّر شدن : اُسِف َّ وجهُه ( مجهولاً )؛ تغیّر کأنّه ذرّ علیه الرماد. ( اقرب الموارد ). || در پی کارهای دون شدن. ( منتهی الارب ). از پی کارهای دون فراشدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || کارهای دنی خواستن. || از یار خود گریختن و کناره گزیدن. || باریک گرفتن کار را. || کاه خشک و علف دادن شتر را. || پست پریدن مرغ. || لگام دادن اسب را. ( منتهی الارب ). || نزدیک گشتن. ( زوزنی ). || نزدیک شدن چیزی بزمین. ( تاج المصادر بیهقی ). || نزدیک شدن ابر از زمین. ( منتهی الارب ). || کسی را بر مکیدن چیزی داشتن. ( زوزنی ). || تیز نگریستن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). || دائم نگریستن. || فرودآوردن فحل سر خود را برای گزیدن. || پراکندن دوا بر جراحت. || پراکندن سرمه و مانند آن بر بن دندان و جز آن. ( منتهی الارب ). چیزی نرم بر جائی پراکندن. ( تاج المصادر بیهقی ). چیزی نرم بر جائی افشاندن. || رسیدن به چیزی. ( منتهی الارب ).