اسغده

لغت نامه دهخدا

( آسغده ) آسغده. [ س َ دَ / دِ ] ( ن مف ) ساخته. آماده. سیجیده. بسیجیده :
همی بایدْت رفت و راه دور است
بسغده دار یکسر شغلها را.
رودکی.
نشاید درون نابسغده شدن
نباید که نَتْوانْش بازآمدن.
ابوشکور.
که من مقدمه خویش را فرستادم
بدانکه آمدنم را بسغده باشد کار.
عنصری.
چو آمد سوی کاخ فغفور چین
ابا این بسغده دلیران کین.
اسدی.
جائی که جنگ باشد پذرفته ایم صلح
وآنجا که صلح باشد آسغده ایم جنگ.
سوزنی.
|| گردآمده. فراهم شده :
تن و جان چو هر دو فرودآمدند
بیک جای هر دو بسغده شدند.
ابوشکور.

آسغده. [ س َ دَ / دِ ] ( ن مف ) ( از: آ، نا + سغده ، سخته یعنی سنجیده و وزن کرده ) نسنجیده و وزن ناکرده :
خاطر عاطر تو غارت کرد
گنج آسغده ٔنهان قلم.
مسعودسعد.

آسغده. [ س ُ دَ / دِ ] ( ن مف ) ( از: آ، نا + سُغده ، سوخته ) نیم سوز :
ایستاده میان گرمابه
همچو آسغده در میان تنور.
معروفی.

اسغده. [ اَ س َ دَ / دِ ] ( ن مف ) ساخته و آماده و مهیا. ( برهان ). آسغده. ( مؤید الفضلاء ). رجوع به آسغده شود.

فرهنگ معین

( آسغده ) (سَ دِ ) (ص مف . ) آماده ، مهیا.
(سُ دِ ) (ص مف . ) نیم سوز، هیزم نیم سوخته .
(اَ سَ دِ ) (ص . ) ساخته ، آماده و مهیا.

فرهنگ عمید

( آسغده ) ۱. نیم سوز.
۲. هیزم نیم سوخته: ایستاده میان گرمابه / همچو آسغده در میان تنور (معروفی: شاعران بی دیوان: ۱۴۱ ).
آماده، مهیا: جایی که جنگ باشد پذرفته ایم صلح / وآنجا که صلح باشد آسغده ایم جنگ (سوزنی: لغت نامه: آسغده ).

پیشنهاد کاربران

آس بمعنی آسیاب است یعنی آس که با آب کار می کند
دسداس یعنی دست با آس که همزه حذف به دسداس مبدل شده، تاء دست هم به دال از قریبی مخرج تلفظ تبدیل شده.
آسمان، یعنی آس با ضمیر ما یا مان چون همه ستاره ها بدور ستاره قطبی می گردند به مانند آسیابو از قدیم مردم این را می دیدند برای همین گفته اند آس ما
...
[مشاهده متن کامل]

نظریه دیگر در قدیم فکر می کردند همه ستاره ها ماه و خورشید میان زمین می گردد چوسنگ آسیاب که بدور سوراخ میانش می چرخد
غده یعنی کده مانند دهکده، کدبانو . آسکده یا آسغده گرد آوری و آوردن برای هدف و آماجی. آس به معنای سوراخ میان سنگ آسیاب است. آنچنان که مردم در جایی کد می آیند برای هدف کشاورزی و دامداری، آنچنان که زنی به هدف زندگی با مردی و مادری و تحمل زحمات کد آید. که به آن کدبانو گویند

بپرس