اسغدن
لغت نامه دهخدا
آسغدن. [ س َ دَ ] ( مص )( از: آ، نا + سغدن ، سختن یعنی سنجیدن ) ناسختن. ناسنجیدن. رجوع به آسغده ، بسغده ، بسغدن و بسغدیدن شود.
آسغدن. [ س ُ دَ ] ( مص ) ( از: آ، نا + سغدن ، سختن ) نیمه سوختن. رجوع به آسغده و بسغده و بسغدن شود.
فرهنگ عمید
۱. ناسوختن.
۲. نیمه سوختن، نیم سوز شدن.
پیشنهاد کاربران
آسَغدن: فراهم کردن
آسُغدن: نیمه سوختن
آسُغدن: نیمه سوختن