اسحار

لغت نامه دهخدا

اسحار. [ اَ حارر / اِ حارر ] ( ع اِ ) تره ایست که شتر را فربه کند. ( منتهی الارب ). اسحارّه.

اسحار. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ سَحر. بامدادها. ( غیاث ). || ج ِ سُحْر و سَحْر و سَحَر. شش های حیوانات. || ج ِ سِحر. افسونها. ( غیاث ). || مقطعةالاسحار؛ مقطعةالسحور. ( منتهی الارب ). خرگوش. ارنب. ( اقرب الموارد ).

اسحار. [ اِ ] ( ع مص ) در سَحَر شدن. بوقت سحر به جائی رفتن. در وقت سحر شدن. ( زوزنی ). در وقت سحر شدن و رفتن در آن وقت. ( تاج المصادر بیهقی ).

فرهنگ فارسی

جمع سحر بمعنی بامداد، جمع سحر به معنی جادویی و افسون، درسحرشدن، دروقت سحرشدن، هنگام سحربجائی رفتن
( اسم ) جمع سحر افسونها سحرها .
در سحر شدن

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ سَحَر، پاس آخر شب ، بامداد.
( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ سِحر، افسون ها، سحرها.

فرهنگ عمید

۱. [جمعِ سَحَر] = سَحَر
۲. [جمعِ سِحر] = سِحر

پیشنهاد کاربران

أَسْحار:
سَحَر یک سوم پایانی شب را گویند. تقریباً نیم ساعت قبل از اذان صبح. بهترین زمان برای نماز شب می باشد. وَبِٱلۡأَسۡحَارِ هُمۡ یَسۡتَغۡفِرُونَ سحرگاهان در تقسیمات اوقات ذکر شده در قرآن ؛بعد از آنَاءَ اللَّیْلِ است که با نشانه نسیم خنک صبحگاهی از جانب شرق قابل احساس و تشخیص است.

بپرس