استیمان. [ اِ ] ( ع مص ) استئمان. امان خواستن. ( زوزنی ). زنهار خواستن. از کسی زینهار خواستن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مجمل اللغة ) : از غایت اضطرار نه رعایت جانب اختیار را، در استیمان کوفتن گرفت. ( جهانگشای جوینی ). و باستغفار و استیمان پیش آیند. ( جهانگشای جوینی ). بعضی میگفتند برای استیمان است. ( جهانگشای جوینی ). || در امان درآمدن خواستن. ( مجمل اللغة ). || در زنهار کسی درآمدن. || پناه بردن به : با ایشان در استیمان بحصنی که روزی چند از آن جماعت ایمن تواند بود مشورت کرد. ( جهانگشای جوینی ). و اصحاب اشغال بقلعه مرغه استیمان کنند. ( جهانگشای جوینی ). || اعتماد کردن به. || امین یافتن کسی را. || سوگند دادن. || مبارک شدن. استیمان.[ اَ / َ-َس ْ ] ( فعل ) َ-َستیمان. صیغه متکلم معالغیر. هستیمان. استیم. رجوع به استیم شود : ما کار زمانه نیک دیدستیمان از کار زمانه زآن بریدستیمان.
؟
فرهنگ فارسی
امان خواستن، زینهارخواستن، درزنهاروامان کسی در آمدن، استیمان: امان خواستن، زینهارخواستن، درزنهاروامان کسی در آمد ( مصدر ) ۱ - زینهار خواستن زنهار خواستن امان طلبیدن بزنهار کسی در آمدن . ۲ - در امان آمدن خواستن . ۳ - پناه بردن به . ۴ - حالت کسی که مال غیر بطور مشروع نزد او باشد . هستیمان
فرهنگ معین
(اِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - امان خواستن . ۲ - در امان کسی درآمدن .