استکمال

/~estekmAl/

معنی انگلیسی:
seeking perfection

لغت نامه دهخدا

استکمال. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) تمام کردن خواستن. ( منتهی الارب ). طلب تمامی کردن. تمام شدن خواستن. تمامی خواستن. استثمام : در استکمال آلت و استدعای اعوان دولت جدّ بلیغ نمود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 349 ). || تمام کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). تمام گردانیدن. ( منتهی الارب ). به کمال رسانیدن : بعد از استیعاب ابواب آداب و استکمال جمال حال بخدمت آلتونتاش خوارزمشاه موسوم شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 284 ). || نیکو کردن. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

طلب کمال وتمام کردن، طلب تمامی کردن، به کمال رسانیدن، کامل کردن، تمام کردن
( مصدر ) ۱ - کمال خواستن طلب تمامی کردن . ۲ - کامل کردن تمام کردن . ۳ - نیکو کردن بحال نیکو در آوردن . جمع : استکمالات .

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - کمال خواستن . ۲ - کامل کردن .

فرهنگ عمید

به کمال رساندن، کامل کردن، تمام کردن.

پیشنهاد کاربران

پیشنهاد استاد میرجلال الدین کزازی در نامه ی باستان:
بَوَنده: کامل.
بَوَندگی: کمال.
پیشنهاد استاد میرشمس الدین ادیب سلطانی در ترجمانی منطق ارسطو:
فرساخته: کامل.
فرساختگی: کمال.

...
[مشاهده متن کامل]

پیشنهاد استاد حلیل دوست خواه در گزارش اوستا:
رسا: کامل.
رسایی: کمال.
هر سه پیشنهاد درست است و روان و سازگار با جان زبان پارسی است.
پارسی را پاس بداریم: )

🇮🇷 واژه ی برنهاده: بُوَندساخت 🇮🇷
تکمیل کردن، تعالی بخشیدن
قال کاری/چیزی را کندن
استکمال یعنی چیزی که کامل و عقلانی نیسترو به کمال و صحیح بودن برساند

بپرس