استکراه

لغت نامه دهخدا

استکراه. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) اکراه. ( زوزنی ). ناخوش شمردن. کراهت داشتن. ( منتهی الارب ). کراهیّت داشتن چیزی.( تاج المصادر بیهقی ). کراهیّت کردن. ( غیاث ). || بناخواست و ستم بر کاری داشتن. ( منتهی الارب ).بجور بر کاری داشتن. || غضب کردن زن نفس خود را. ( منتهی الارب ). و این غلط است ، چه اصل این است : اُستکرهت فلانة ( علی المجهول )؛ ای غصبت نفسها؛ یعنی با فلانه زن عملی نامشروع و بناخواست او انجام شد.
- به استکراه ؛ کرهاً. بزور. به کراهت. به اکراه.

فرهنگ فارسی

کراهت داشتن، ناپسند دانستن، ناخوش پنداشتن، به ناخواست وستم برکاری واداشتن
( مصدر ) ۱ - ناخوش داشتن ناپسند شمردن . ۲ - بجور و زور بکاری وا داشتن .

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - ناپسند داشتن . ۲ - ناخواسته به کاری واداشتن .

فرهنگ عمید

کراهت داشتن، ناپسند دانستن، ناخوش پنداشتن.

پیشنهاد کاربران

بپرس