استوارخلقت

لغت نامه دهخدا

استوارخلقت. [ اُ ت ُ خ ِ ق َ ] ( ص مرکب ) استوارخلق.مضبور. قُمﱡد. شوغر. کُدﱡر. علسی. عترس. عِتریس : معضل ؛ مرد قوی و استوارخلقت. رجل ٌ ذوضباره ؛ مرد گرداندام استوارخلقت. جمل مضبور؛ شتر استوارخلقت. جمل مضبر؛ شتر استوارخلقت آکنده گوشت. حنزاب ؛ خر استوارخلقت. اتان ٌ مُطمره ؛ خر ماده دراز استوارخلقت. مُحطَرب ؛ مرد استوارخلقت سخت بنیه. عترس ، عترّس ؛ مرد استوارخلقت گرداندام تندار سطبر بندهای اعضا. ( منتهی الارب ).
- استوارخلقت گردانیدن ؛ تضبیر.

پیشنهاد کاربران